سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز ( تاریخ مسافرت : ۲۰ الی ۲۲ آذرماه )

اواخر آبان ماه سال ۹۳ بود و چند وقتی میشد  که تو خونمون  زمزمه هایی از صحبت در مورد پیشنهاد یه مسافرت بود. البته قبل از هر چیزی بگم که ما یه خونواده ۳ نفره هستیم تو شهر تبریز. من، همسرم و فرزند ۱۱ ماهه کوچکم ” آقا پرهام ” که اونم رفته رفته داره شیطون تر میشه و همش بغل کردن و گردش می خواد. آخرین باری که مسافرت بودیم شهریور ماه همین سال بود و یه مسافرت هوایی به  شهرهای ساحلی ترکیه داشتیم و شما هم که غریبه نیستید صندوق ارزی خونمون رو هم نسبتا خالی کرده بودیم.

(من و همسرم  از مدت ها قبل تصمیم گرفتیم که فعلا  تا می تونیم به مسافرت های خارجی بریم، چون شرایط مملکت جوری شده که هر چقدر می گذره با این وضع اقتصادی رفتن به کشورهای دیگه روز به روز سخت تر میشه ) .

البته این رو هم باید بگم که وضع مالی ما هم در حد متوسط  نسبتا رضایتبخش کارمندی هست که با جمع کردن و پس انداز کردن برنامه های مسافرت خودمون رو ترتیب می دیدم. من و همسرم مدت هاست به خاطر تصمیمون از هزینه کردن برای تجملات روز مره و وسایل تزئینی خونه کم  کردیم و عوض اون به مسافرت فکر می کنیم و از تفریح در این سن جوانیمون لذت می بریم. خوب اینا یه مقدماتی از کلیات و خصوصیات خونوادمون بود و نمی خوام زیاد از موضوع اصلی دور بشم که میرم سر اصل مطلب.

از اواخر آبان ماه بود که تو خونه یه نوعی احساس خاصی تو خودمون داشتیم، یه احساس یکنواختی و خستگی که بمرور زمان ناراحتمون می کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که یه مسافرت دو سه روزه داشته باشیم. اما کجا فعلا نظر خاصی نداشتیم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

با این وضع هوا هم که  اکثرا بارون میبارید کمی ته دلمون نگرانی و احساس محدودیت انتخاب جا داشتیم. با همسرم شروع کردیم به تحقیق که تو این زمان کم مسافرت داخلی بریم یا خارجی که هر چقدر تقلا کردیم به مسافرت داخلی بریم،  نتونستیم راضی بشیم و تصمیم گرفتیم که یه مسافرت سه روزه به یکی از شهرهای ایغدیر یا وان ترکیه بریم که هم فال بشه و هم تماشا، یعنی هم آب و هوامون عوض بشه و هم  شاید خریدی هم بتونیم بکنیم.

بنابراین تمرکز کردیم به تحقیق و تفحص در مورد این دو شهر که هم از اونایی که رفته بودن و هم از اینترنت  اطلاعات جمع کردیم. اینو رو هم بگم که زمینه و نحوه تحقیق یه زوج دو نفره، با یه زوج بچه دار فرق داره و بایستی مسائل دیگه ای هم که مربوط به آسایش و راحتی نوزاد میشه هم مدنظر قرار بگیره. البته این  رو هم بگم که بخاطر داشتن فرزند کوچیک در ذهنمون مسافرت با خودروی شخصیمون هم  بیشتر مطرح بود که در مورد نحوه کاپتاژ هم من تحقیقاتی داشتم میکردم.

دراین گیرو دار ها و جستجوها بود که با سایت ” آقای ضربی” تو اینترنت آشنا شدیم ولی چون محتوی سایت خیلی مفصل و زیاد بود کم کم داشتیم اون رو مطالعه می کردیم. چون هنوز در مورد شهر وان یا ایغدیر بودن تصمیم نگرفته بودیم بنابراین مطالعه ما بیشتر جنبه آشنایی با موضوعات وبلاگ داشت.

این وسط که با نحوه کاپتاژ ماشین هم آشنا شده بودیم من تصمیم گرفتم که ماشینمونو کاپتاژ کنم تا در صورت تصمیم به مسافرت با خودروی شخصی مشکلی نداشته باشیم و با راهنمایی های توی وبلاگ آقا رضا تو اواخر آبان ماه ماشین ۴۰۵ خودمونو که چند ماهی بیشتر نبود خریده بودیم تو کمتر از سه ساعت در گمرک تبریز تونستم ماشینو کاپتاژ کنم و بعد پلاک ها و گواهینامه و کارت ماشین رو هم  از نماینده آژانس جهانگردی تو آخر خیابان رسالت بگیرم و خوشحال از اینکه قسمتی از کارمون جلوتر رفته بود برگشته و وقت بیشتری صرف مطالعه سایت آقا رضا کردیم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

اینجا بود که دیدیم بابا سایت و ناقص مطالعه کردیم، این شرکت نفت آورده جریمه سوخت گذاشته و اگه ما بخوایم با ماشین خودمون بریم باید به میزان ظرفیتم باکمون ( ۷۰ لیتر ) ضربدر ۶۳۰۰ تومن، چیزی نزدیک به ۴۵۰ هزار تومن جرینگی تقدیم  دولت کنیم  و هم اینکه پول بیمه هم ( حدودا ۱۱۰ تومن برای بیمه شخص ثالث خودترکیه ) بایستی برای ماشین می دادیم که این موضوع ما رو تو تصمیمم کمی به شک انداخت.

ما هم  تصمیم گرفتیم که یا با خودمون دو نفر دیگه پیدا کنیم و با همدیگه بریم تا برامون بصرفه بشه یا ماشینو بیخیال بشیم که تصمیم اونم نگه داشتیم برای روزهای بعد. خلاصه با در نظر گرفتن این موضوع ها و رفع ابهام سئوالاتمون  از سایت  آقا رضا تصمیم نهایی به اتفاق همسرم جهت رفتن به وان گرفته شد.  اول تاریخ چهار آذر ماه برای رفتن رو انتخاب کردیم و پس از دعوت از فامیل های نزدیک  برای رفتن ( که اونا هم مشکل داشتن و  نمی تونستن با ما بیان )،

فقط خواهر من اعلام آمادگی کرد و تصمیم گرفتیم که سه تایی با هم بریم و اینکه با ماشین خودمون ببریم یا با ماشین بیرون رو باز به لحظه آخر نگه داشتیم که متاسفانه  سه چهار روز مونده به روز مسافرت دیدیم که هواشناسی همه اون سه روزی رو که ما می خوایم بریم همش رو بارونی نشون میده و چون تا لحظه آخر هم هوا درست نشد  ما هم مسافرت رو علی رغم میل باطنیمون و با نارضایتی  به تاریخ ۲۰ آذرماه موکول کردیم ( آخه با یه بچه تو بغل و از این مغازه به اون مغازه برامون تو بارون سخت میشد ) که این وسط هم خواهر من به خاطر مشکل مرخصی برای اون تاریخ  از اومدن منصرف شد و در نهایت ما خانوادگی  تصمیم قطعی رو گرفتیم :

 ” مسافرت ۳ روزه با حضور من، همسرم و پسر عزیزمون و با ماشین بیرون به شهر وان روز پنج شنبه بیستم آذر ماه ۹۳” .

همونطور که گفته بودم ما تصمیمونو قطعی گرفته بودیم و آماده برنامه ریزی شدیم. همسرم هم وبلاگ آقا رضا رو ( علی الخصوص قسمت های خرید در ترکیه و هتل ها ) وقت گذاشته بود و مطالعه می کرد و از جاهای دیگه هم تا می تونستیم با هم  اطلاعات جمع آوری کردیم و تا می تونستیم در مورد خود شهر وان هم تحقیق کردیم . چهار روز مونده به روز مسافرت چند تا کار داشتیم که بایستی قبل رفتن انجام میدادیم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

اول از همه از اونجایی که ما بچه ۱۱ ماهه داریم و هر آن امکان مریضی و کسالت براش وجود داشت و بخاطر هزینه های پزشکی زیاد در ترکیه ( آخه تو مطالعات و تحقیقات تو اینترنت متوجه شدیم که هزینه های آزاد پزشکی در ترکیه بسیار بالاست ) خواستیم اون رو بیمه  کنیم .

پس از تحقیقات دقیق معلوم شد که بیمه سامان این کار رو انجام میده. با رفتن تو سایت اینترنتیش و مطالعه شرایط بیمه، پرهام کوچولو رو بمدت یک هفته ( از زمان خروج از کشور و البته تو اعتبارش شش ماه وقت داشت تا از کشور خارج بشی) با مبلغ ۱۲ هزار تومن بیمه کردیم و آنلاین پولش رو از اینترنت واریز کردیم و پرینت تائیدیه شو هم چاپ کردیم. از اونجایی هم که برای بزرگسالان این رقم ۲۴ هزار تومن برای یک هفته بود و زمان مسافرت ما هم کم بود از بیمه کردن خودمون بیخیال شدیم. دومین قدم واریز خروجی و عوارض شهرداری بود که براحتی و با راهنمایی وبلاگ  آقا رضا  شماره حساب های مرز رازی رو برداشته و تو تبریز جمعا بملغ ۲۸ هزار تومن برای هر نفر واریز کردیم.

البته این رو هم بگم که برای آقا پرهام کوچولو هم این مبلغ رو گرفتن که من هم برای هر سه نفرمون بطور مجزا واریز کردم. البته تو وبلاگ آقا رضا نوشته بود که می تونین یکجا هم بریزین که من چون وقت داشتم  جدا جدا ریختم. ( این رو هم بگم اونجوری که من فهمیدم چون برای ریختن خروجی بایستی کد ملی هر نفر رو بگی تا با اون شناسه  فیش رو صادر کنن،  فکر کنم عوارض خروجی بایستی حتما مجزا باشه ولی در مورد عوارض شهرداری مطمئن نیستم که باید مجزا باشه یا نه ). بعد فیش ها رسیدیم به مرحله تهیه  ارز ( دلار یا لیر ). حالا سه روز مونده به روز مسافرت و دست دلار هم درد نکنه که همینجوری داره میره بالا.

از شهریور ماه کمی دلار داشتیم ولی باز میخواستیم پول بیشتری جهت احتیاط  داشته باشیم تا خدایی نکرده در صورت وقوع حادثه ای همراهمون به حد کافی پول داشته باشیم. ساعت ۱۲ ظهر من رفتم به سمت خیابون دارایی تبریز. از قبل چند تا ذهنیت داشتم که اولا بایستی از مغازه صرافی خرید کنم نه دستفروش ها. ترجیحا هم دلار بگیرم و مسائلی از این قبیل.

بازار دلار هم ماشاالله خیلی داغ بود و چون هی بالا  می رفت تو بازار هم فیلم بازی می کردن و بعضا هم اصلا نمیفروختن یا قیمت رو بالا می گفتن. منم بعد چند سوال کردن از صرافی های مختلف و چک کردن نسبت تبدیل دلار به لیر ( آخه تبلت همراهم بوده و با سیم کارت رایتلم دسترسی به اینترنت با سرعت بالا داشتم ) دیدم که نسبت دلار به لیر خیلی خوبه وشاید نتونم تو ترکیه هم به این نسبت تبدیل کنم ( ۲٫۲۶) و علی رغم توصیه آقا رضا به بردن دلار، تصمیم گرفتم  لیر بخرم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

با کمی چونه تونستم لیر رو به قیمت ۱۵۲۰ تومن تهیه کنم. حالا بیشتر کارهای مقدماتی بیرون رو انجام داده بودیم و کارهای مقدماتی تو خونه هم اعم از تدارکات و پیش بینی های لازم برای وسایلی که به همراه خودمون و برای پرهام کوچولو می خواستیم برداریم رو همسرم داشت انجام می داد. دو روز مونده به روز مسافرت و همه برنامه ریزی ها رو انجام داده بودیم و فقط مونده بود موضوع نحوه رفتن به وان و انتخاب محل اقامت.

نحوه رفتن رو از راهنمایی های وبلاگ آقا رضا استفاده کردیم و با مشورت همسرم و با در نظر گرفتن شرایط بهینه برای پسرمون، تصمیم گرفتیم با ماشین خودمون تا خوی بریم و از اونجا هم با ماشین های شرکت سیما سفر خوی از ترمینال تا خود وان بریم. پس تلفن شرکت سیما سفر رو پیدا کردیم و برای روز پنج شنبه برای دو نفر جا رزرو کردیم که اونها هم گفتن که ۸٫۵ صبح اینجا باشین تا با ماشین ساعت ۹ که اونهم ماشین وی آی پی بنز ترکیه هست، راه بیوفتین.

حالا یه مرحله دیگه هم جلوتر رفته بودیم که تو دلمون  احساس خوشحالی بیشتری می کردیم. الان فقط مونده انتخاب محل اقامتمون. یادم رفت که بگم چند روزی بود که از سایت های اینترنتی هتل ها و قیمت های اون رو دید می زدیم. انواع هتل های مختلف از ۵ ستاره تا به قول ما مسافرخونه  ها تو وان وجود داشت. از شما چه پنهون هتل الیت ورلد ۵ ستاره، چشمونو گرفته بود ولی اوایل بالای ۲۵۰ لیر برای یک اتاق دو تخته  بود که خیلی زیاد بود و جز انتخاب ها نبود ولی تو اواخر روزهای مونده به مسافرت با تعجب دیدیم که قیمت رو کرده بود ۱۶۴ لیر (۷۲ دلار ).

مشکل رزرو هم نداشتیم چون تو ترکیه  آشنا داشتیم و می تونستیم از طریق اون و با کردیت کارت اون هتل رو رزرو کنیم. با آقا رضا هم تو وبلاگ  مشورت کردیم بهش گفتیم  که میخوایم دست تمام بزاریم و به این هتل بیرم و اونم توصیه کرد که بریم و اونجا با چونه زدن هم کمتر می تونیم هتل رو رزرو کنیم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

ما هم قبول کردیم تا شد یه روز مونده به حرکت یعنی چهارشنبه ۱۹ آذرماه. اونروز سرکار نرفته بودم ظهر باز سایت هتل ها رو مروری کردیم و با تعجب دیدیم که نوشته هتل الیت ورلد رو می تونید تا اطلاع ثانوی بدون کردیت کارت  هم رزرو کنین. ذهنمون رو بیشتر مشغول کرد و به فکر موضوعات تو وبلاگ  آقا رضا افتادیم که آقا رضا گفته بود من تو این هتل با ۱۵۰ لیر هم موندم. فکر کردم که اگه دیگه نهایتش پایینش ۱۵۰ لیره و اگه اونجا بریم پس فوقش ۱۵ لیر می تونیم برای هر شب تخفیف بگیریم و برای دو شب با لیر ۱۵۲۰ فوقش میشه ۴۵ تومن اما اگه نتونیم تخفیف بگیریم و یا چون روز تعطیل جلو بود و تو هتل جا نمی شد، با یک بچه و تو این هوای سرد برامون خیلی سخت میشد. بنابراین برای اطمینان کامل خودمون و در نظر گرفتن اهمیت احوال پسرمون دل به دریا زدیم و با دونستن همه این مطالب هتل الیت ورلد رو برای دو شب و جمعا بملغ ۳۲۸ لیر رزرو کردیم.

البته اینو هم بگم که تو رزرو هتل ها پولی کسر نمیشه و در موقع اقامت هزینه اونرو به هتل پرداخت می کنین که ما با این روش اقدام کردیم. ( در این حالت نسبت به پرداخت آنلاین قیمتش چند دلاری بیشتر میشه ). در نهایت هتل هم رزرو شد و تائیدیه اون هم به ایمیلمون ارسال شد و خیالمون هم کلی راحت شد ( علیرغم اینکه می دونستیم شاید کمی زیاد هتل رو گرفته باشیم.) عصر دوباره آب و هوای وان و خوی رو هم تو اینترنت چک کردیم که روز شنبه  رو بارانی نشان می داد و دمای هوا ۶-۷ ( نسبتا سرد ) درجه بود.  ولی تصمیم گرفته شده بود ، همه چیز آماده  بود و از اونجاییکه قرار بود صبح زود از تبریز حرکت کنیم اول شب  بزور پرهام کوچولو رو خوابوندیم بعد هم خودمون خوابیدیم تا صبح زود مسافرتمون رو شروع کنیم .

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

همانطور که گفتم شب تونستیم بعد خوابوندن کوچولومون حوالی ۱۰ شب بخوابیم. بالاخره صبح شد و روز رفتن فرا رسید. حتما اگه کسی از شما بچه کوچیک داشته باشه می دونه که هر چقدر برنامه ریزی هم بکنی باز نمی تونی بچه و خودتو تا ساعتی که در نظر گرفتی آماده کنی. ما هم از اونجائیکه باید ۸٫۵ ترمینال خوی می شدیم، از ساعت ۵ صبح بیدار شدیم و نهایت با تلاش و عجله فراوان تونستیم ساعت ۶٫۱۵ از خونه در بیایم. چون اطلاعی از چگونگی وضعیت شهر وان نداشتیم و نمی دونستیم شرایط  مرز چطور میشه، علی رغم اینکه می دونستیم برامون خیلی سخت میشه باز تصمیم گرفتیم کالسکه کوچولو رو بر نداریم تا وسایلمون حداقل بشه.

منم از اونجائیکه زمانی کوه می رفتم وسایل کوهنوردی و انواع کوله پشتی در سایز های مختلف رو داشتم ، برای سفر وان وسایل من وهمسرم رو تو کوله پشتی گذاشته بودیم و یه ساک کوچیک هم برای آقاپرهام برداشته بودیم تا حد ممکن سبک سفر کنیم (البته جهت آینده نگری برای آوردن خریدها یه ساک پارچه ای کوچولوهم توی کوله پشتی گذاشتیم ). فرصت برای صبحونه هم نداشتیم و قرار شد تو ماشین یه چیزی بخوریم تا در زمان صرفه جویی داشته باشیم.

ماشینو استارت زدیم و با دعا و بسم الله حرکت آغاز شد، هنوز هوا تاریک بود و تو تبریز بارون حسابی می بارید و سرعت حرکتمون رو کند می کرد ولی چون جاده خلوت بود می تونستیم سرعتمونو گه گاهی زیاد کنیم. صوفیان و مرند رو رد کردیم. از منطقه کشکسرای مرند که به سمت سه راهی خوی حرکت کردیم دیدیم که همچین مه ای جاده رو برداشته که نمیشه سه چهار متر جلوتر رو دید، سرعت ما هم کم شد و اومد روی ۴۰-۵۰ کیلومتر در ساعت.

یواش یواش داشتیم مایوس می شدیم که دیگه ساعت ۸٫۳۰ نمی تونیم به ترمینال خوی برسیم که کم کم هوا داشت روشن می شد و مه هم کمی کمتر و ما باز سرعت گرفتیم. سه راهی خوی رو هم رد کردیم. از این قسمت مسیر به بعد برامون تازگی داشت چون تا حالا خوی نرفته بودیم. بالاخره ساعت ۸٫۲۰ رسیدیم و چون هوا هم ناجور بود نتونستیم حتی صبحونه هم بخوریم.  به ورودی شهر خوی رسیدیم و آدرس ترمینال رو پرسیدیم که از میدان اصلی در ورودی شهر به سمت چپ می پیچید. ساعت ۸٫۳۰ وارد محوطه ترمینال شدیم و قبض پارکینگ رو هم گرفتیم. ( از مسئول مربوطه هزینه پارکینگ رو پرسیدیم  که  ۳۰۰۰ تومن  برای هر شب توقف بود ). ماشین رو در جلوی یکی از دوربین های حفاظتی ترمینال نگه داشتیم و وسایلامونو برداشتیم و به سمت سالن ترمینال حرکت کردیم.

هوا کمی سرد و بارون بصورت نم نم می بارید. وارد دفتر سیما سفر شدیم و پاسپورتامونو برای ثبت در کامپیوتر به مسئول مربوطه دادیم وچون قبلا جا برامون رزرو شده بود زیاد معطل نشدیم. برای هر نفر مبلغ ۴۰۰۰۰ تومن برای رفتن تا خود وان دادیم و در سالن انتظار ترمینال منتظر شدیم. بجز ما مسافرین زیادی هم برای رفتم به وان اونجا بودند که فکر کنم به خاطر روزهای تعطیلی اینقدرتعدادشون زیاد بود. کمی گذشت دیدیم که تعداد مسافرا کم شد ولی خبری از رفتن ما نشد.

به دفترسیما سفر رفته و موضوع رو مطرح کردیم که دیدیم آقایون یه ماشینو قبل از ما رو راه انداختن رفته. اعتراض کردیم که در نهایت توجیه ایشان این شد که چون اونها بلیط هواپیما از وان داشتن وبه خاطر رسیدن به فرودگاه اونها رو زود راه انداختیم. ما هم ناچارا برگشته و منتظر ماشین دوم شدیم. ( پیشنهاد دارم اگه حتما می خواین با ماشین اول برین حتما تو هنگام رزرو تاکید کنین که ماشین اول رو می خواین ).

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

خلاصه ساعت ۹٫۴۵ ما رو هم صدا کردن رفتیم به سمت ماشین که در محوطه پشت ترمینال پارک شده بود. ماشین یه ون ۱۴ نفره متعلق به ترک ها بود که راننده اون هم اهل ترکیه بود. مدلش بنز و توش خیلی جا دار و راحت بود. پشتش صندلی های ردیف آخر هم جای بزرگی برای گذاشتن وسایل و ساک ها زیاد بود، طوریکه خود راننده هم وسایلی زیادی برای بردن به وان اون تو گذاشته بود. ماشین با خونوادهای دیگه پر شد و حرکت کردیم. موزیک ترکیه ای ملایم هم توسط آقای راننده برقرار شد . باید بگم جاده خوی تا مرز رازی اصلا تعریفی نداره. دست انداز های زیاد، قسمت های خاکی متعدد، جاهایی که در دست تعمیر بود و قسمت هایی که آب رودخونه جاده رو شسته و برده بود . بارون هم باعث شده بود جاده گلی بشه. خلاصه جاده کمی حالمون رو گرفته بود و با خودمون می گفتیم که خوب شد ماشین خودمون و نیاوردیم.

تو راه هم ماشین هایی رو می دیدیم که کاپتاژ کردن و داشتن می رفتم سمت مرز. یکی از منظره های جالب  راه هم، پل فلزی قطور بود که برای عبور قطار ساخته شده بود و منظره بسیار زیبایی داشت. بعد از حدود یه ساعت رسیدیم به یه پمپ بنزین که برامون خیلی جالب بود ( پمپ بنزین قطور ). بیچاره پمپ های بنزین و گازوئیل رو تو اتاقی نرده ای زندونی کرده بودند و متصدی پمپ ها از لای نرده ها پول رو می گرفت و نازل پمپ رو تحویل می داد. احتمالا برای امنیت اینطوری کرده بودند ولی باز با این حال ما کلی خندیدیم. بعد پرکردن گازوئیل راه رو ادامه دادیم. مسیر خوی تا وان انگار حالتیه که شما از دره یواش یواش به سمت ارتفاع  می رین و حالت سربالایی داره. خلاصه بعد یه ساعت و ربع از زمان حرکت از خوی،  محوطه و ساختمون های مرز رازی جلوی چشمامون دیده شد …

گفتیم که ساختمون های مرز رازی از دور پیدا شدند. رو لبای مسافرا لبخندی ناشی از رسیدن دیده می شد. راستی یادم رفت بگم که بعد ما چند تا خونواده دیگه هم تو ماشین بودند که اکثرا تعدادشون ۴و۵ نفره بود و مسن هم حساب می شدند. جوان ترین خونواده ما و کوچیکترین نفر آقا پرهام ما با ۱۱ ماه سن بود. تو راه با هم صحبت می کردیم و یکی از مهمترین سوالاتی که از هم پرسیده شده این بود که آیا خروجی ها  و عوارض ها را تو تبریز ریختن یا نه!؟ اکثرا واریز کرده بودند که متاسفانه یه خونواده ۵ نفره نریخته بودن که گفتیم وای کارمون در اومد و معطل میشیم. ” یه لحظه حرف توی وبلاگ یادم افتاد که باید کرگدن وار تو باجه بانک به پیش رفت” رسیدیم به ورودی مرز ساعت ۱۱٫۱۵ بود و کمی دیر شده بود. دقیقا مثل عکسهایی بود که تو وبلاگ آقا رضا بود.

سمت چپمون یه پارکینگ خاکی بود که هر کی می خواست می تونست ماشینوشو  اونجا پارک کنه و خودش پای پیاده بره سمت ورودی مرز. راستی یه چیزی بگم خوب شد ما با ماشین خودمون تا مرز نیومدیم، آخه از پارکینگ تا ورودی ساختمون های مرز یه مسیر کوچیک تقریبا سربالایی بود که بایستی با چمدونا و بچه تو این سرما پیاده می رفتیم و این مسیر رو تو مسافرتتون به یاد داشته باشین.

سمت راست تو کانکسی ورودی جریمه های سوخت می گرفتن که من جهت اطمینان رفتم و پرسیدم که برای پژو ۴۰۵ چقدر میشه که گفت ۴۴۲ هزار تومن ( البته از قبل مشخص بود ولی باز پرسیدم ) سمت چپ عوارضی رو تو باجه بانک می گرفتن که واقعا شلوغ بود. چون ما بچه کوچولو داشتیم با همون ماشین وارد محوطه گمرک شدیم و بعد با همه وسایلا و ساکامون پیادمون کردن تا به کانکس کنترل و زدن مهر خروجی بریم اما ماشین و راننده برای انجام کارهای گمرکی از ما جدا شد. تو طرف ایران زیاد معطل نشدیم و علیرغم تعداد قابل توجه مسافرا مهر پاسپورتمون زده شد و رد شدیم.

تو کانکس طرف ایران کولرهای گازی کار می کردن و هواش حسابی گرم بود و کوچولوی ما حال می کرد ولی وقتی رسیدیم سالن طرف ترکیه اونجا هیچ بخاری نبود و یه باد سرد از راهرو عبور می کرد که نگران پرهام کوچولومون بودیم. مهر ورود به ترکیه زده شد و از سالن خارج شدیم. یه نکته مهم اینکه تو وبلاگ هی نوشته می شد که برق سمت ترکیه زود زود قطع میشه و معطلی زیاد داره اما من متوجه شدم که این مشکل رو با نصب یو پی اس حل کردن. ( اگه توجه کنین رو درهای سالن ترکیه به زبان ترکیه ای نوشته که لطفا بخاری های برقی رو به پریزهای قرمز رنگ نزنید ) چون وقتی ما اونجا بودیم دو بار برقا قطع شد اما کامپیوترها کار می کردند.

حالا ما تو حیاط سمت ترکیه بودیم و از ماشین هنوز خبری نبود . مونده بودیم تو سرما و پرهام کوچولومون داشت اذیت می شد. از اونجائیکه ما آذری زبان هستیم و یه ذره هم مطالعه در خصوص ادبیات زبان ترکیه قبلا داشتم و مشکل زبان نداشتم به سمت آخرین مامورهای کنار درب نرده ای خروجی ترکیه رفتم و اجازه خواستم که بزارن همسرم پرهام کوچولو رو تو اتاقکش نگه داره و اون ها هم اجازه دادن و کلی هم با پرهام کوچولو بازی کردن. 

(البته جالب بود که مامورهای پلیس خانم بودند). نهایتا یه ساعت بعد ماشین هم کارهاش انجام شد و رسید به خروجی سمت ترکیه اما هنوز از اون پنج نفری که عوارض نریخته بودن خبری نبود که اونم معلوم بود مشکل از کجا آب می خوره. یه نکته جالب اینکه از اونجائیکه ماشین های سیما سفر تو مرز مشخص هستن همیشه کار اونها رو جلو می انداختن و راننده نیز پیگیر کارای مسافراش بود تا زود تموم بشن و حرکت کنن که راننده ما هم دوباره برگشت و کمی بعد دیدیم که اون پنج مسافر هم با اون اومدن ( انگار مهر های اونا رو کمک کرده بود تا بدون نوبت بزنن ). همه سوار شدیم و از آخرین درب میله ای خارج شدیم.

کلی ون های ترکیه اونجا منتظر مسافر بودن و ما از میان اونها گذشته و حرکت در کشور ترکیه را بعد از ۱٫۵ ساعت معطلی در مرز ادامه دادیم. هر دو سمت جاده ترکیه پر بود از برف، انگار که سمت اونا زمستون بود و سمت ما پاییز. بخاطر بارون های روز قبل جاده حالت گلی و خیس داشت. جاده اونها دو بانده و بزرگ اما با آسفالت سرد بود که حالت سنگ ریزه داشت و از زیر چرخ رد می شدن و به کف ماشین خودمون و ماشین های بغلی می خورد.

کل ماشین تا شیشه ها گلی شده بود و ماشین هایی که از کنارمون رد می شدن هم کاملا دیدنی شده بودن و ما هم دوباره خوشحال از اینکه با ماشین خودمون نیومده بودیم. برای بار دهم بیستم هی لباس های زمستونی پرهام کوچولو رو درمی آوردیم  و می پوشوندیم. کوچولومون هم دستش درد نکنه و جای تشکر داره که ۸۰ درصد زمانی که تو ماشین هستیم رو همیشه می خوابه و اذیت نمی کنه اما ما همش مواظب بودیم که عرق نکنه و سرما نخوره.

تو ماشین خسته بودیم و گه گاهی چشمامون بسته می شد. تازه یادم اوفتاد که بابا ما نه صبحونه خوردیم نه ناهار. میوه و بیسکویت داشتیم اما اونا هم تو کوله بود و حال در آوردنشون رو نداشتیم. راستی یادم رفتم که بگم همه غذاها و حتی آب آقا پرهام رو از تبریز آورده بودیم تا یه لحظه معده اش با غذاها و آب اونجا اذیت نشه. غذاهاش رو فریز کرده بودیم و یه گرمکن غذا داشتیم و آب اون هم جوشیده و تو ظرف های کوچیک آماده بود. برای راهش هم غذاش مجزا آماده کرده بودیم که تو ماشین می دادیم.

خلاصه تصمیم گرفتیم که ناهار رو نگه داریم واسه خود وان که فاصله اش هم زیاد نبود. تو راه هی چرت می زدیم اما دیده می شد که ماشین های کاپتاژ از کنارمون یکی یکی رد می شن. از دو شهر هم تو راهمون رد شدیم که کوچیک و ساختموناش پراکنده بنظر می اومدن. اسماشون بترتیب سارای و اوزالپ بودن . نزدیک های شهر وان سمت راست جاده یه دریاچه بزرگ بود ولی از اونجائیکه می دونستیم دریاچه وان نیست زیاد هیجان زده نشدیم. (اسمش دریاچه ارچک بود ) – تصحیح نگارنده : ایلک گولی- . بالاخره بعد یه ساعت رانندگی، حدود ۱۳٫۴۵ رسیدیم به شهر وان .

از مرز رازی تا وان در حدود ۹۰ کیلومتر بود که تا ورودی شهر سارای جاده آسفالت سرد و ناجور و بعد اون جاده خوب می شد.  ساعت ۱۳٫۴۵ به وقت ما و ۱۲٫۱۵ به وقت ترکیه رسیدیم به ورودی شهر وان.  اونایی که خوابیده بودن هم بیدار شده و شروع کردن به صحبت در مورد اینکه به کدوم هتل میخوان برن. ما گفتیم که هتل الیت ورلد رو رزرو کردیم و میریم اونجا که بقیه هم چون هتل خاصی در نظرشون نبود راننده به اونها هتل ایلوان را پیشنهاد کرد و گفت که چون با اون هتل همکاری دارن براشون مناسب درمیاد و بیشتر نفرات قبول کردند ، فقط یه خونواده موند که اونا بیشتر به هتل ما علاقه داشتن که گفتن میان از اونجا قیمت می کنن.

همینطور که وارد شهر می شدیم سمت چپ خیابون صخره های بزرگی دیده می شد که جلوی اونا و بعضا توشون ساختمان ها و انبارهایی درست کرده بودن که چیزهایی رو تو گونی می ریختن و بار ماشین ها  می زدن که بعدا اگه اشتباه نکنم، فهمیدم ذغال سنگ بود. ( آقا رضا اگه اشتباه بود لطفا اصلاح کنید ).

آخه ترکیه ای ها برای روشن کردن بخاری هاشون از اون ماده  استفاده می کنن. رفته رفته خیابون ورودی شهر اونقدر کم عرض شد که انگار فقط جا برای رد شدن یه ماشین بود. آدم وقتی چهره شهر رو در هنگام ورود اینجوری می دید، دلش می گرفت. بعد اون خیابون تنگ ، خیابون های اصلی شهر دیده شدن و هر چقدر به مرکز شهر می رفتیم مغازه ها و خونه ها بهتر می شدن.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

به راننده هر چقدر اصرار کردیم که تا جلوی هتل ها ما رو ببره قبول نکرد و گفت ما تا جلوی دفترمون فقط می تونیم بریم. نکته جالبی که شما در ورود به وان می بینین، تعداد بسیار زیاد ماشین و علی الخصوص ون تو این شهرهست. اونقدر ماشین هست که آدم تعجب می کنه و سرش گیج میره. خلاصه بگذریم ماشین از کوچه های تو در تو رد شد و جلوی دفترشون تو خیابون بش یول وایستاد و همه پیاده شدن. دور و بر دفتر هم پارکینگ های زیادی بود که خیلی هم ماشین ون توشون پارک شده بود.

به مسافرا شماره  دفترشون رو دادن و گفتن که موقع برگشت به خوی، به هتل هاتون بگین که به این شماره زنگ بزنن تا بیان و ما رو از هتل هامون سوار کنن . جهت یادآوری هم بهمون گفتن که ماشین هاشون ساعت های ۱۲ و ۱۴ بعد از ظهر به سمت خوی حرکت می کنن.

جلوی دفتر، کوچه به خاطر بارون خیس و حسابی گلی بود. با احتیاط تمام و حرکت های مارپیچی خودمون رو از توی گل ها به سر خیابون رسیدیم. از عابرای محل در مورد دلموش ها پرسیدیم که گفتن این دولموش ها به مسیر هتل شما نمی خوره. ما هم چون هوا سرد بود و برای اینکه پسرمون هم یه وقت سرما نخوره یه تاکسی گرفتیم که ۱۰ لیر از ما گرفت و ما رو به هتل الیت ورلد رسوند. مسیر بیشتر از ۵ دقیقه طول نکشید و تو راه هم راننده با احترام با هامون صحبت می کرد و راهنماییمون می کرد.

معلوم بود که مردم شهر می خواستن با احترام به مسافرین و توریست ها دیدگاه مثبتی به شهرشون ایجاد کنن و مسافرای بیشتری به شهرشون بیارن. ( جهت اطلاع بهتون بگم که راننده تاکسی یه کارت ویزیت به ما داد و گفت اگه  خواستین برگشتنی من ۱۵۰ لیر می گیرم و دربست تا خوی می برمتون ولی مطمئن نیستم با این قیمت می برد یا نه !!! ). جلوی هتل پیاده مون کرد. ورودی هتل که به خاطر ایام کریسمس تزئین و چراغانی  شده بود منظره بسیار زیبایی داشت.

از ورودی هتل که یه گیت بازرسی مثل فرودگاه هم داشت، رد شدیم. با خوش آمدگویی به میز Reception هدایتمون کردن. گفتیم که از طریق سایت قبلا رزروکردیم و بعد چک کردن پاسپورتامون رو هم گرفتن، مبلغ دو شب رو هم به لیر پرداخت کردیم . به خاطر درخواست ما یه اتاق توی طبقه ششم و با منظره دریاچه به ما دادن.

هتل الیت ورلد کلا ۱۲ طبقه بود که زیر زمین اون استخر و سونا، همکف ورودی و کافی شاپ، طبقه اول سالن صبحانه، ۸ طبقه اتاق ها و طبقه آخر رستوران اصلی بود. یه ۵ لیری دادیم به اون پسری که تو هتل کار می کرد، اونم وسایلمون رو با خودش بالا آورد و اتاقمونو تحویلمون داد. برامون هم توضیح داد که استخر، سونا، حمام عثمانی و سالن ورزشی برای مسافرا رایگانه و صبحانه هم از ساعت ۷ تا ۱۰ سرو میشه. اتاق نسبتا مرتبی بود. از پنجره اش دریاچه و قلعه وان بخوبی دیده می شد و منظره قشنگی داشت.

تنها  ایرادش این بود وقتی که از زیر شیر آب اطفاء حریق رو سقف ( که برای خاموش کردن آتش در مواقع آتش سوزی استفاده می شه) رد می شدی  رو سرت آب چکه می کرد. یواش یواش داشتیم از گرسنگی می مردیم، سریع وسایل را باز کردیم و تو کمد ها جا دادیم. اول غذای آقا پسرمون رو دادیم تا زیاد گرسنه نمونه و  بعد هم بسرعت زدیم  بیرون از هتل تا یه رستوران مناسب با کلی غذا برای خوردن کشف کنیم. 

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

برای پیدا کردن جایی برای ناهار از هتل خارج شدیم. هتل الیت ورلد توی خیابون کاظم کارا بکیر بود و ما به سمت خیابون جمهوریت شروع به حرکت کردیم. رستوران ها و فست فود های زیادی تو مسیرمون می دیدیم و حتی روزهای بعد با رستوران های زنجیره ای معروف نیز آشنا شدیم ولی از اونجائیکه خیلی گرسنه بودیم، فعلا دنبال جای معروفی نبودیم. بالاخره یه رستوران به اسم ” امام اوغلی ” تو مسیرمون پیدا کردیم و به طبقه دوم اون که لژ خانوادگی بود رفتیم.

محل نسبتا تمیزی بود و جالب اینکه ایرونی ها تو رستوران دیده می شدند. از بین غذاها یه “اسکندرکباب “و یه ” شیش تاووک (جوجه کباب) ” جمعا به مبلغ ۲۸ لیر سفارش دادیم.  قبل از اینکه غذا رو بیارن یکی از گارسون ها شروع کرد روی میز ما رو با آب معدنی، دو نوع سالاد، ماست خیار، پیاز، کاهو، سبزیجات و یه حلوای خاص که اسمشو هم پرسیدیم، ایرمیک بود  پر کردن.

یه لحظه با خودمون گفتیم که نکنه اینها رو هم جدا حساب کنن که خجالت رو کنار گذاشتیم و پرسیدیم که گفتن اینها روی غذا حساب شده و ما هم خیالمون راحت شده و تا حدی که جا داشتیم، خوردیم. غذا هم که اومد خیلی خوشمزه بود ولی شیش تاووکش خیلی تند بود که حتما اگه یه وقتی به غذاخوری هایی که غذاهای گوشتی سرو می کنن، رفتین  در مورد فلفل تندشون سوال کنین چون که  اکثرا ترکیه ای ها غذاهاشون رو با فلفل  تند می خورن. حالا که سیر شده بودیم افتادیم به جون مغازه ها. تو مسیر پر بود از مسافرای ایرونی، طوریکه تو مدت اقامتون بعضی افراد رو تو مغازه های مختلف برای ۳ تا ۴ بار هم می دیدیم. اول از همه خیابون کاظم کارا بکیر را تا آخرش رفتیم و مغازه هاش رو گشتیم.

مارک های معروف هم به وفور دیده می شد که قیمت های بالایی داشتن ولی با این وجود جنس های مناسبی هم میشد پیدا کرد، چند تا خرید معمولی کردیم و آدرس ال سی وایکیکی رو پرسیدیم تا خریدهای اصلیمون رو بکنیم که گفتن تو خیابون جمهوریته. وارد فروشگاه ال سی وایکیکی که شدیم احساس کردیم تو لاله پارک تبریز هستیم، بیشتر از ترکیه ای ها، ایرانی توی فروشگاه بود که همشون دستاشون پر از کیسه های خرید بود.

فروشگاه نسبتا کوچیک ولی تو چند طبقه بود که طبقات مربوط به بچه ها، خانم ها و آقایون مجزا شده بودن. تخفیف های نسبتا مناسبی داشت. مثلا قیمت های کاپشن های زمستونی در حدود ۱۰۰ لیر و شلوارهای کتان ۳۰ لیر بودن. پلیورها و بافت ها رو هم می شد از ۳۰ تا ۵۰ لیر پیدا کرد. روی هم رفته قیمت ها مناسب و تفاوتشون با تبریزاز نصف بیشتر بود.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

ما هم کلی خرید کرده و از آونجائیکه دیگه ساعت ۸ بعدازظهر شده بود و هوا هم سرد و تاریک شده بود تصمیم گرفتیم برگردیم به سمت هتل. یه چیزی هم که باید به اون  اشاره کنم اینه که تو این خیابون کاظم کارا بگیر اونقدر ماشین بخصوص ون بود که باید خودتون ببینید تا بفهمید چی میگم. بقدری ماشین تو خیابون ها بود که دود اگزوز اونها بهمراه  دود بخاری های خونه ها، هوای شهر رو کاملا آلوده کرده بود و آلودگی به حدی زیاد بود که از چشم های آدم کم کم داشت اشک میومد. تو راه یکی از خونواده هایی که تو ماشین با ما بود رو دیدیم و پرسیدیم که آیا اومدن هتل ما یا نه که با کمال تعجب بهمون گفتن که ” ما هر چقدر با هتل چونه زدیم، کمتر از ۲۲۰ لیر پایین نیومد و ما هم رفتیم هتل دیگه”. با خودمون فکر کردیم که اگه اینطوریه خوبه که ما شانس آوردیم.

بعد رسیدن به هتل و کمی استراحت چون زیاد گرسنه هم نبودیم به میوه و تنقلات قانع شدیم و بعدش من تصمیم گرفتم که یه سری هم به استخر هتل بزنم. استخر تو طبقه ۱- بود. چون تو یکی از سفرنامه های وبلاگ آقا رضا خونده بودیم می دونستم که باید با خودم کلاه شنا و مایو می آوردم. ورودی استخر تمیز بود و به افراد هم دمپایی و حوله مخصوص استخر می دادن. کنار استخر هم یه باشگاه بدنسازی بود که تقریبا ۱۰ نفری داشتن توش ورزش می کردن و چون دیوارش با استخر شیشه ای بود از توی استخر دیده می شد. استخر خلوت و فقط ۳ نفری توش بود که اونها هم مثل من ایرانی بودن.

آب استخرگرم بود که جاتون خالی یه ساعتی توش شنا کردم و برگشتم به اتاق. از اونجائیکه تو هتل اینرنت بیسیم رایگان بود با برنامه وایبر گوشی با خونواده هامون تو تبریز کلی صحبت کردیم  و چون خیلی خسته بودیم تصمیم گرفتیم که بخوابیم تا فردا ادامه خرید هامون رو انجام بدیم. صبح شد و از خواب بیدار شدیم.

آقا پرهام هم که از خواب سیر شده بود و شیطنتش شروع شده بود. آماده شدیم و رفتیم برای خوردن صبحانه. رستوران هتل فضای قشنگ و تمیزی داشت و انصافا میز صبحانه ای کامل تر از این نمیشد دید. انواع پنیر،کره، مربا ها، عسل، تخم مرغ ها، سوسیس، کالباس, میوه ، نان ها، آب میوه ، چای و … . گفتیم واسه کوچولو هم صندلی کودک آوردن و شروع کردیم به خوردن .

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

فقط می تونم بگم اونقدر خوردیم که من تا ساعت ۸ بعدازظهر اصلا میل به هیچی نداشتم. ساعت ۱۰٫۵ شد و برنامه خرید شروع شد. اینبار مغازه های Defacto, Cotton, Mavi, YKM,Inci,Flo,Adel,Damat و چند تا مغازه بزرگ دیگه رو گشتیم و خرید کردیم. چون وسایلامون زیاد شده بود دوباره برگشتیم هتل و قرار گذاشتیم بقیه مغازه ها رو بعداظهر تموم کنیم. دو سه ساعتی خوابیدیم و کامل استراحت کردیم. صبح تو مسیر دو تا مرکز خرید دیده بودیم که قرار گذاشته بودیم عصر اونها رو هم بگردیم. یکی Turkuaz تو خیابون کاظم کارا بکیر و اون یکی هم Aidin Perihan بود که تو خیابون روبروی جمهوریت بود.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

جاهای خیلی قشنگی بودن و حتی تو طبقه آخر آیدین پریهان، غذاخوری و سینماهای لوکسی بود. تو فروشگاه های روز قبل چون زنجیره ای بود ما هم نمی تونستیم چونه بزنیم اما تو این مراکز خرید  بعضی وسایل رو تا نصف قیمت هم خریدیم. در نهایت تا سقف بودجه ای که برای خرید گذاشته بودیم ، خرید کردیم، فقط مونده بود سوغاتی که اونم تصمیم گرفتیم که از شکلات های معروف ترکیه بگیریم.

روز دوم هم داشت تموم میشد و وقت شام شده بود. از اونجائیکه تو گردش هامون انواع غذا خوری ها رو مثل پیزا پیزا، برگر کینگ، پیتزا دومینوس و … رو شناسایی کرده بودیم تصمیم گرفتیم که به پیتزا دومینوس بریم. یه پیتزا که فروش کامپانیا داشت ( یعنی فروش با شرایط خاص و قیمت متاسب) با سایز بزرگ بهمراه نوشابه و سیب زمینی گرفتیم که ۲۵ لیر شد و حسابی نوش جان کردیم. بعد اون به هتل برگشتیم و اینبار چون خیلی خسته بودیم دیگه منم استخر نرفتم و گرفتیم خوابیدیم.

روز سوم و آخر مسافرتمونه. از خواب بیدار شدیم. دیگه  واسه خرید هم برنامه ای نداشتیم. اول از هر چیز باید زمان برگشتنمون رو با آژانس سیما سفر هماهنگ می کردیم، وقتی داشتیم برای خوردن صبحانه به رستوران می رفتیم من کارت ویزیتی که آژانس بهمون داده بود رو به خانمی که پشت پیشخوان هتل بود دادم و گفتم که به این دفتر زنگ بزنن و بگن که ما با ماشین ساعت ۱۲ می خوایم بریم خوی. من از بین حرف های این خانم متوجه شدم که گفت میخوان برن مرز خوی ولی فکرکردم که خودشون برنامه رو میدونن. رفتیم باز از اون میز مفصل صبحانه وان هتل الیت حسابی خوردیم و به اتاق برگشتیم.

چون وقت کم بود دیگه تصمیم گرفتیم که جاهای دیدنی وان رو برای دفعه بعد که با ماشین خودمون میخوایم بیایم، نگه داریم .( مثلا دریاچه وان، خانه گربه های وان، قلعه وان، اسکله شهر، فروشگاه میگروس و چند جای دیگه ). شکلات های سوغاتی رو هم از هایپر مارکت بزرگ روبروی هتل الیت خریدیم و شروع کردیم به بستن چمدون ها.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

ساعت ۱۱ به وقت ترکیه شده بود و از صبح  بارون حسابی و بعضا هم برف میبارید. به لابی هتل اومدیم و اتاق رو تحویل دادیم و پاسپورتامون رو گرفتیم. جهت احتیاط به خانم مسئول گفتم که دوباره با دفتر سیما سفر تماس بگیره تا از اومدنش مطمئن بشیم. ۱۱٫۳۰ راننده وارد هتل شد و متوجه شدم که این ماشین مستقیم به خوی نیست و تا مرز میخواد ما رو ببره .

کلی حالمون گرفته شد و فهمیدم که مشکل از حرفای صبح اون خانومه هست. راننده هم با دفترشون صحبت کرد و گذاشت رفت . ما موندیم و وان و فکر چطوری رفتن به خوی با این وقت کم و قبل اینکه مرز بسته بشه. چاره ای نداشتم  سیم کارت همراه اولم رو که از اول مسافرت از دسترس خارج کرده بودم فعال کردم و خودم شماره تلفن دفتر رو گرفتم. قبلا می دونستم که تعرفه صحبت با تلفن ترکیه دقیقه ای ۲۵۰۰ تومنه اما موضوع جدی و حاد بود. ( تو سایت همراه اول قیمت رومینگ موبایل رو میشه پیدا کرد ). به مرد پشت خط موضوع رو توضیح دادم و اون هم گفت که توی ماشین های خوی جا ندارن و فقط تا مرز می تونیم شما رو ببریم .

من هم با اصرار و یادآوری اینکه بچه کوچک داریم پا فشاری میکردم. آخرش هم من رو چند دقیقه پشت خط نگه داشت و نفهمیدم با کی صحبت کرد که نهایتا بعد ۸ دقیقه مکالمه ( ۲۰۰۰۰ تومان هزینه تلفن که بعدا تو قبضم اومد ) به من گفت که دو تا صندلی تو ماشین ساعت ۱۴ براتون جا باز کردیم که ما هم کلی خوشحال شدیم. تا ساعت ۱۳ تو لابی هتل منتظر شدیم که بالاخره راننده پیداش شد و ما رو سوار کرد و به سمت دفترشون برد. جالب بود که تو راه هم مسافرای دیگه رو از هتل ها بر می داشت که اکثرا همونهایی بودن که با هم اومده بودیم.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

آروم آروم بارون به برف تبدیل شده بود. بعد ثبت اسم ها تو کامپیوتر، ماشین که ایندفه دیگه بنز نبود و کیفیت پایینی نسبت به اون داشت به سمت مرز خوی حرکت کرد. از وان که خارج شدیم برف  زیاد شده بود تا حدی که دیگه راننده جلو رو به زور می دید. خلاصه با اضطراب و دلهره نهایتا ساعت ۱۵٫۱۵ رسیدیم به مرز. هوا هم داشت یواش یواش تاریک می شد ( به ساعت ما ۱۷٫۴۵ شده بود ) کل مراحل خروج از ترکیه و ورود به ایران ۲۰ دقیقه بیشتر طول نکشید.

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

ارزیاب هم زیاد معطل نکرد و با تعداد چمدون ها و حجم خریدها میزان معافیت ها رو تشخیص می داد.  فقط یکی از پاسپورتامون مهر خورد و تمام کارای گمرکی تموم شد و اومدیم سمت خودمون و سوار همون ماشین شدیم و بالاخره حرکت کردیم. خوشحال بودیم که یه ساعت بعد میرسیم خوی که وسط های راه راننده یهو نگه داشت و دیدیم که به به ماشین پنجر شده،

راننده پیش خودش پمپ باد برقی داشت که اونم فقط کمی تونست از بادش رو جبران کنه. آرام آرام تو تاریکی از جاده خارج شدیم و وارد یه روستایی شدیم که نفهمیدیم اسمش چی بود. خلاصه یه تعمیرگاه اونجا باز بود که مشکل ما رو حل کردن و دوباره اینبار زیر بارون شدید ( بارش برف به بارون تبدیل شده بود ) به سمت خوی حرکت کردیم و نهایتا ساعت ۷٫۵ شب وارد ترمینال خوی شدیم. بارون خیلی وحشتناکی می برید. خانم ها نشستن تو ماشین ون و آقایون رفتن ماشین های خودشون رو بیارن کنار ون.

وسایلامون رو گذاشتیم تو ماشین و با خوشحالی حرکت کردیم به سوی تبریز. بارون خیلی تند می بارید اما چون جاده خلوت بود تونستیم دو ساعته برسیم به تبریز. ساعت ۱۰ شب و مسافرت تموم شده بود. برای خودش تجربه تازه ای بود. اما تو این مسافرت به نتیجه ای هایی رسیدیم که بهش اشاره می کنیم :

سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

–          اگه بچه کوچیک دارین سعی کنین حتما با ماشین خودتون به وان برین.

–          وان فقط برای خرید لباس  خوبه و وسایل دیگه و تفریح کردن زیاد مناسب نیست.

–          ترجیحا تو فصل بارون و برف که جاده خرابتر میشه مسافرت به وان رو انتخاب نکنید.

–          چون پاییز و زمستون روزهاش کوتاهه و زود تاریک و سرد میشه، ترجیحا خونواده هایی که بچه کوچیک دارن نیمه اول سال رو برای مسافرت انتخاب کنن.

–          تو زمان مسافرت این رو هم در نظر بگیرید که نصف روز اول و بیشتر از نصف روز آخر نمی تونید از خرید و گردش تو شهر استفاده کنین.

در آخر هم از آقا رضا و عزیزانی که تا آخر این سفرنامه با ما بودن، نهایت تشکر رو داریم.

پایان سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

کانال تلگرام سفر زمینی به ترکیه

دیدگاهی در “سفرنامه وان محمدرضا از تبریز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *