سفرنامه وان: ماجراجویی از رشت تا قلب ترکیه در پاییز ۹۳

سفرنامه وان: ماجرای یک سفر خودگردان از رشت تا قلب ترکیه

سفر همواره با خود قصه‌هایی نو به همراه دارد؛ قصه‌هایی از دل جاده‌ها، از لمس فرهنگ‌های دیگر، و از رویارویی با ناشناخته‌ها. این بار، قصد دارم شما را به ماجرای سفرم از رشت، شهر باران، به وان ترکیه در آبان‌ماه سال ۱۳۹۳ ببرم؛ سفری که با وجود لغو برنامه‌های اولیه، به خاطره‌ای فراموش‌نشدنی تبدیل شد.


آغاز راه: از رشت تا تبریز و کنسل شدن تور

داستان سفر ما از شهر رشت شروع شد، اما آغاز واقعی ماجرا از تبریز کلید خورد. خواهرم در تبریز ساکن بود و تصمیم گرفتم پس از یک روز استراحت در کنار او، سفرم را از آنجا آغاز کنم. برنامه‌ی اولیه، رزرو یک تور از تبریز به وان بود؛ توری که هزینه‌ی هتل آکدامار را برای من ۴۲۰۰۰۰ تومان و برای پسر دو و نیم ساله‌ام حدود ۲۰۰۰۰۰ تومان تعیین کرده بود. اما درست در بحبوحه‌ی ایام سوگواری تاسوعا و عاشورا، تور کنسل شد. من اما از آن دسته آدم‌هایی نیستم که به راحتی کوتاه بیایند و همیشه نقشه‌ی دومی در آستین دارم. این لغو، نقطه‌ی آغازی شد برای یک سفر خودگردان به سمت مرز…


مسیری پرپیچ‌وخم: از تبریز تا خوی و مرز رازی

صبح روز سه‌شنبه، سیزدهم آبان ۱۳۹۳، عقربه‌های ساعت ۷ صبح را نشان می‌داد که از تبریز عازم شهر خوی شدیم. مسیری دو ساعته که ترکیبی از اتوبان و جاده‌ی دوطرفه بود. به محض رسیدن به خوی، سراغ ترمینال را گرفتم تا ون‌های مستقیم به وان را پیدا کنم. اما افسوس که دو ماشین صبح ساعت ۸ حرکت کرده بودند و سواری‌ها هم به دلیل قانون جدید جریمه‌ی بنزین، فقط تا مرز می‌رفتند. باز هم تسلیم نشدم و تصمیم گرفتم خودم تا مرز بروم.

در همان ترمینال، با راننده‌ای خوش‌برخورد آشنا شدم که نه تنها مسیر را به تفصیل توضیح داد، بلکه کارت ویزیتش را هم به من داد تا در سفرهای بعدی با او هماهنگ کنم. او واقعاً راهنمای دلسوزی بود و حتی شماره حساب‌های مربوط به عوارض خروج را هم در اختیارم گذاشت. جاده‌ی مرز رازی، درست از کنار ترمینال خوی آغاز می‌شود؛ مسیری ۶۰ کیلومتری با پیچ‌وخم‌های فراوان و آسفالتی که در برخی نقاط ضعیف و حتی خاکی بود. اما در آن صبح پاییزی زیبا و آفتابی، طبیعت دلنواز اطراف، لذت سفر را دوچندان می‌کرد. همیشه بر این باورم که در سفر، نباید تنها به مقصد فکر کرد؛ لذت بردن از مسیر، خود بخشی جدایی‌ناپذیر از ماجراست. برای این ۶۰ کیلومتر، حدود یک ساعت زمان لازم است.


گذر از مرز: از ایران تا خاک ترکیه

در انتهای مسیر، پس از عبور از جاده‌ای محصور میان درختان، به پاسگاه مرزی رسیدیم. اگر خودرو کاپوتاژ نشده باشد، باید آن را در پارکینگ خاکی و پر از چاله چوله‌ی دم مرز گذاشته و وسایل را برداشته و پیاده به سمت کیوسک‌های مرزی برویم. قبل از ورود، پرداخت عوارض خروج و شهرداری در باجه‌ی بانک ملی واقع در سمت چپ درب ورودی الزامی بود. من که رسیدم، چون خلوت بود، کارها سریع پیش رفت. تنها لازم بود نام افراد و مبلغ را در فیش بنویسم (نفری ۲۵ هزار تومان برای عوارض خروج و یک فیش مشترک برای شهرداری قطور به ازای هر نفر ۳۰۰۰ تومان). **توجه: در حال حاضر، عوارض شهرداری حذف شده و نیازی به پرداخت آن نیست.**

با در دست داشتن فیش‌ها و پاسپورت‌ها، وارد کانکس خروجی مرز شدیم و به سرعت کارهایمان انجام شد. ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه بود که مهر خروج بر پاسپورت‌هایمان نقش بست و به سمت مرز ترکیه، برای انجام کارهای ورود به خاک این کشور، حرکت کردیم. اما … در سمت ترکیه، برق قطع بود و همه در انتظار وصل شدن برق به سر می‌بردند؛ عده‌ای از ساعت ۹ صبح منتظر بودند. هوای بیرون سرد بود و پسر کوچکمان هم در آغوش مادرش خواب بود که کار را برای ما سخت‌تر می‌کرد. خوشبختانه، سالن انتظار سمت ایران گرم بود.

بالاخره حدود ساعت ۱۱:۳۰، دل ترک‌ها به حال جمعیت سوخت و پاسپورت‌های ما را گرفتند و به ایستگاه قطار که در فاصله‌ی ۳ کیلومتری آنجا بود، بردند تا ورودی‌ها را ثبت کنند. ساعت ۱۲ بود که ماشینشان آمد و ما دورشان جمع شدیم. آن‌ها به شکلی ناواضح شروع به خواندن اسامی روی پاسپورت‌هایمان کردند. وقتی پاسپورت هر سه‌نفرمان را گرفتم، از گیت خاموش عبور کردیم و چمدان‌هایمان به صورت سرسری توسط دو مامور ترک چک شد. بالاخره از آنجا خارج شده و وارد خاک ترکیه شدیم. ما که هفته‌ها بود به دلایل مختلف، از جمله عدم تجربه‌ی سفر زمینی و همچنین ناآرامی‌های اخیر ترکیه، استرس این سفر را داشتیم، با ورود به خاک ترکیه اندکی آرامش پیدا کردیم.


سوی وان: با ون‌ها و هتل پنج ستاره

در بیرون مرز، تعداد زیادی ون ۱۴ نفره آماده‌ی حمل مسافرین به شهر وان بودند. ما هم با چند نفر از زوج‌هایی که همانجا با آن‌ها دوست شده بودیم و از تهران می‌آمدند، سوار یک ون شدیم. قبل از حرکت، نفری ۲۰ لیر (معادل ۳۰ هزار تومان در آن زمان) به راننده پرداختیم. راننده، مردی کُرد و خوش‌رو بود که یک بطری خوشبوکننده دست به ما داد تا دست‌هایمان را معطر کنیم. سپس آهنگی ترکی گذاشت و شروع به همخوانی با آن کرد. بچه‌ها هم کلی شوخی می‌کردند و فضای شاد و دلنشینی داشتیم تا هنگام رسیدن به وان.

جاده ۹۰ کیلومتری تا وان، اتوبانی دو بانده بود که هرچه به شهر نزدیک‌تر می‌شدیم، کیفیت آن بهتر می‌شد. در ابتدای مسیر، جاده پر از سنگ بود که گاهی از زیر لاستیک‌ها جدا شده و به بدنه و شیشه‌ی ماشین‌های کناری برخورد می‌کرد و گاهاً خساراتی هم به دنبال داشت. حدود یک ساعت و ده دقیقه در راه بودیم که نمایان شدن دریاچه‌ای از دور، نوید رسیدن به مقصد را می‌داد. ساعت به وقت ایران حدود ۲ بعدازظهر و به وقت ترکیه ۱۲:۳۰ ظهر بود (به محض ورود به ترکیه، ساعتتان را یک ساعت و نیم به عقب بکشید).

در ابتدا، راننده حاضر به رساندن مسافرین به هتل نبود و وارد ترمینال شد، اما با اصرار ما، قبول کرد ما را تا فلکه‌ی ماراش ببرد که تقاطع دو خیابان اصلی و نزدیک به هتل‌های داخل شهر بود. من و همسرم عهد کرده بودیم در صورت عدم استفاده از تور، بهترین هتل را برای اقامت انتخاب کنیم. به همین دلیل، با یک دولموش (مینی‌بوس محلی) به سمت هتل پنج ستاره Elite World رفتیم که در خیابان Kazım Karabekir قرار داشت. هزینه‌ی دولموش تقریباً ۱.۵ لیر برای هر نفر بود.

ورودی هتل، نویدبخش انتخاب هتلی خوب بود. از سه نفری که در بخش پذیرش هتل بودند، تنها یک نفر به زبان انگلیسی مسلط بود. او پس از خوش‌آمدگویی، مدت اقامتمان را پرسید و قیمت هر اتاق دو نفره‌ی استاندارد را برای هر شب ۳۰۰ لیر اعلام کرد. اما ما که اهل چانه‌زنی بودیم، با کلی صحبت قیمت را به شبی ۲۱۰ لیر رساندیم. پس از پر کردن فرم پذیرش و پرداخت ۴۲۰ لیر برای دو شب اقامت، کارت اتاقمون را تحویل گرفتیم و به اتاقمون در طبقه‌ی پنجم رفتیم. اتاقی خوب و راحت با امکانات کامل که تصاویر و جزئیاتش در وب‌سایت هتل (http://www.eliteworldvan.com.tr/) قابل مشاهده است.


اولین گام‌ها در وان: شهرگردی و لذت غذاهای محلی

سریع لباس‌هایمان را عوض کردیم و برای دیدن شهر و صرف ناهار راهی خیابان شدیم. خلاصه بعد از حدود پنج شش ساعت تحمل مسیر و سایر مسائلی که به آن اشاره شد، وسایل‌مان را داخل اتاق قرار دادیم و بعد از اینکه آب به سر و روی خود زدیم، برای صرف ناهار و دیدن شهر از هتل خارج شدیم. ساعت حدود ۱ بعدازظهر به وقت ترکیه بود. هوا ابری و سوز سردی می‌آمد. طبق اطلاعاتی که از سایت هواشناسی گرفته بودم، دمای هوا بین ۶ تا منفی ۵ درجه در نوسان بود و پیش‌بینی می‌شد یکی دو ساعت دیگر بارش برف آغاز شود. اما شوق یک تجربه‌ی جدید باعث شده بود این سرما را حس نکنیم و حتی پسر شیطونم می‌خواست کلاه و کاپشنش را در بیاورد.

در مسیر بلوار Kazım Karabekir به سمت تقاطع خیابان جمهوریت شروع به پیاده‌روی کردیم و در مسیر نگاهی به فروشگاه‌ها انداختیم. این را باید یادآوری کنم که وقتی با ون وارد شهر و خیابانی که پایانه در آن قرار داشت شدیم، کمی دل‌زده شدیم و احساس کردیم وارد یک روستا شده‌ایم. اما با قدم زدن در این دو خیابان معروف شهر وان، احساس می‌کنید در قلب ترکیه قدم می‌زنید و زرق و برق فروشگاه‌ها، شما را از آن احساس اولیه‌ی ناخوشایند رها می‌کند.

در خصوص مردم این شهر، چیزی را که فهمیدم بیان می‌کنم و البته ممکن است اشتباه باشد، پس توصیفی بسیار شخصی خواهم داشت. مردمی بسیار مهربان و مهمان‌نواز هستند که بیشتر کُردزبانند تا ترک‌زبان. متأسفانه، بیشتر افراد حتی با جملات ابتدایی انگلیسی آشنایی ندارند و گاهی اوقات به سختی می‌توان با زبان ایما و اشاره منظور را به آن‌ها فهماند. حتی من که در پانتومیم (پانتومیم صحیح است) ادعا دارم، گاهی می‌ماندم که چگونه منظورم را برسانم. اما دانستن اندکی زبان ترکی بسیار کاربردی است. در خصوص پوشش هم، هم باحجاب دارند و هم بدون حجاب، که البته بهتر است بگویم بدون روسری، چون پوشیده لباس می‌پوشند. و با وجود آن همه لباس زیبا، من به ندرت آدم خوش‌لباس می‌دیدم، فکر کنم بیشتر مربوط به سلیقه‌ی انتخابشان بود چون بعداً هنگام خرید دیدم که چه انتخاب می‌کردند… بگذریم…

همین‌طور که در طول مسیر پایین می‌رفتیم، از چند فروشگاه دیدن کردیم و چند چیز کوچک، بیشتر برای پسرم، خریدیم. یک کوچه مانده به تقاطع، سمت چپ کوچه‌ی Bahçıvan، یک غذاخوری با غذاهای محلی به نام Pinar Et Lokantasi قرار داشت که چون شلوغ بود، واردش شدیم. (یکی از راه‌های فهمیدن خوب بودن کیفیت غذای یک رستوران در سفر به جاهایی که اطلاعات چندانی از آن ندارید، این است که در مرکز شهر دنبال رستوران‌های شلوغ بگردید، چون حتماً چیزی هست که مردم آنجا تجمع کرده‌اند و لااقل غذا تازه است.)

به محض ورود، صاحب رستوران که متوجه شد ما توریست هستیم، به استقبالمان آمد و دستور داد یک میز خانوادگی برایمان خالی کنند. خودش منو را برایمان آورد و ضمن توضیح هر یک از غذاها به صورت ترکی، با چند کلمه‌ی ترکی مثل گوشت یا کوبیده، به ما فهماند که چه غذاهایی دارد. ما هم که از قبل نام اسکندر کباب و دونر کباب را شنیده بودیم، از هر کدام یک پرس سفارش دادیم. ابتدا برایمان دو نوع سالاد آوردند؛ یکی همان سالاد شیرازی با برش‌های درشت‌تر به همراه جعفری و دیگری پوره‌ای از فلفل و پیاز و جعفری که برای شروع بد نبود.

و اما غذای اصلی که آوردند، از طرز سرو آن خوشم آمد. اسکندر کباب یک دیس بود که در سمت راستش ماست چکیده، در سمت چپش ترکیبی از برنج و بلغور گندم پخته شده و در مرکز بر روی نان‌های برش خورده، گوشت بریان شده با یک سس که ترکیبی از گوجه پخته شده در دنبه یا روغن حیوانی بود. دونر کباب نیز شامل یک دیس از گوشت بریان به همراه برنج و بلغور و در سمت دیگر پیاز و جعفری بود که با نانی شبیه بربری خودمان و تکه‌های نان لواش محلی ترک‌ها به نام یوفکا سرو می‌شد. جای همه‌ی دوستان خالی، غذا بسیار عالی بود و کل این غذاها ۲۶ لیر شد که خیلی مناسب بود. بعد از صرف غذا، از رستوران خارج شدیم تا چرخی در شهر بزنیم. برف هم طبق پیش‌بینی شروع به بارش کرده بود و ما هم با شکم سیر از بارش آن لذت می‌بردیم.


پایان روز اول: خرید و تلاش نافرجام برای استراحت آبی

چون گل‌پسر ما خسته بود و وقت چرت نیمروزی‌اش، تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم. فقط قبل از رفتن به هتل، ۵۰۰ دلار را در یک صرافی واقع در خیابان جمهوریت با نرخ ۲.۲ به لیر تبدیل کردیم (فروش ۲.۲۵ و خرید ۲.۲) یعنی ۱۱۰۰ لیر گرفتیم. (نرخ تبدیل معمولاً در طول روز نوسان خیلی کمی دارد و در طول این ۲ روز، بیشترین نرخی که تبدیل کردم ۲.۲۲ بود – همیشه سعی کنید به اندازه‌ی نیازتان و حتماً از صرافی‌ها که از ۹ صبح تا ۷ شب یکسره باز هستند، دلارتان را تبدیل کنید). در طول مسیر تا هتل که ۱۵ دقیقه پیاده راه بود، از چند فروشگاه هم به صورت گذرا دیدن و خرید کردیم، مثل **Defacto** و **Mavi** و … و با خریدها به هتل رسیدیم.

قبل از رفتن به اتاقم، به لابی هتل مراجعه کردم و مبلغ اتاق را به لیر پرداخت کردم و ۲۰۰ دلاری را که به صورت امانی داده بودم، تحویل گرفتم. چون در شروع سفر فقط ۸۰ لیر از سفر تابستانمان به کوش آداسی باقی مانده بود که تازه ۴۰ دلار آن صرف هزینه‌ی مرز تا وان شد و مابقی پولم به دلار بود و هتل نرخ تبدیلش ۲.۱ بود، من قبول نکردم و گفتم بعداً با لیر تسویه می‌کنم و ۲۰۰ دلار را امانی گذاشته بودم. این را گفتم تا دوستان اگر پول رایج نداشتند، با هر قیمتی حاضر به تبدیل پولشان نباشند.

وقتی وارد اتاقمون شدیم، همسرم، پسر را به من سپرد و خودش دوباره برای خرید بیرون رفت. من هم با پسرم کمی بازی کردم تا خوابید. بعد لباس‌هایمان را از توی چمدان بیرون آوردم، توی درآور اتاق چیدم و تا برگشت همسرم، کمی کنار پسرم استراحت کردم. حدود دو ساعت بعد، همسرم با کلی خرید برگشت. البته بگویم بیشتر خریدها سفارش دوستان و آشنایان بود و بنده خدا در طول سفر برای خودش کمتر خرید کرد. بعد از کمی استراحت و جابجایی خریدها به یک ساک بزرگ و سبک که به همین منظور همراه آورده بودیم و بیدار شدن پسرم از خواب با چشم‌های پف‌کرده، حدود ساعت ۵:۳۰ بعدازظهر دوباره عازم خیابان شدیم.

قبل از خروج از لابی، ساعت کار استخر را پرسیدم که گفت تا ۱۰ شب باز است و ما قرار شد تا ۷ شب برگردیم. هوا کاملاً تاریک شده بود و نورهای فروشگاه‌ها شهر را روشن و زیبا می‌کرد. ما در امتداد خیابان به سمت تقاطع اصلی به راه افتادیم و باز هم خرید و باز هم خرید و خرید… در خصوص اجناس، یک توضیح کلی می‌دهم: فروشگاه‌های زنجیره‌ای مانند **LC Waikiki** و **Defacto** جزو فروشگاه‌ها با تنوع بالا، کیفیت قابل قبول و تخفیفات فصلی هستند که مناسب برای هر گونه خرید و سوغاتی در همه‌ی رده‌های سنی هستند و قیمتشان به نسبت ایران حداقل نصف یا کمتر است. من همان اجناسی را که در وان خریده بودم، همان روزی که برگشتم، در مجتمع لاله‌ پارک تبریز از نمایندگی همان کمپانی‌ها با قیمت ۲.۵ برابر دیدم. برندهایی مانند **Pierre Cardin** نیز معمولاً ارقام بالایی برای خرید دارند و البته باز هم به نسبت ایران حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد ارزان‌تر می‌باشند.

فروشگاه‌های مواد غذایی زنجیره‌ای مانند **Migros** برای من مثل یک تفریحگاه هستند و از گشتن در تک‌تک غرفه‌هایشان لذت می‌برم. عاشق بسته‌بندی‌های زیبا و دل‌فریبشان هستم و دوست دارم همه‌چیز را تست کنم. لعنتی همه‌ی اجناسشان هم خارجی است! فروشگاه‌های کوچک لباس و کفش و میوه و شیرینی هم هستند که اگر وقت بگذارید، می‌توانید چیزهای خوبی را با تخفیف از آن‌ها بخرید یا طعم‌های خوبی را تجربه کنید. خلاصه، برای ۳ تا ۴ روز می‌توانید یکسره در این فروشگاه‌ها بگردید و خودتان را سرگرم کنید.

حدود ساعت ۶:۴۵ دقیقه به هتل برگشتیم و بعد از جابجایی وسایل، مایوهایمان را پوشیدیم و یک لباس ورزشی روی آن پوشیدیم و کفشمان را پا کردیم و حرکت کردیم به سمت طبقه‌ی منفی ۱ و استخر و سونا تا خستگی یک روز پرهیجان را از تن به در کنیم… ما خوشحال سوار آسانسور شدیم و طبقه‌ی ۱- را زدیم. در قسمت ورودی، یک خانوم خوش‌رو ایستاده بود و ضمن خوش‌آمدگویی، شماره اتاقمون را خواست و بعد یک لیست را که شماره اتاق و ساعت ورودمان بود را داد تا امضا کنیم. ما هم خوشحال که قرار است برای دو ساعت ریلکس کنیم، یک امضای خوشگل پای ورقه انداختیم و خواستیم به سمت رختکن برویم که خانومه ازمان پرسید می‌خواهید از استخر هم استفاده بکنید؟ گفتم بله؟ گفت کلاه شنا دارید؟ گفتم نه؟ گفت باید داشته باشید، اگر بخواهید ما اینجا برای فروش داریم. ما هم ناچار ۲ تا گرفتیم ۲۰ لیر و گفتیم بزند به حساب اتاق و دوباره خواستیم راه بیفتیم که گفت بچه‌تان باید پوشک ضد آب مخصوص استخر داشته باشد.

گفتیم آن چند است، یکی بدهید… گفت متأسفانه نداریم باید از بیرون تهیه کنید… آقا انگار آب یخ ریختند روی ما… کلاه‌هایی را که گرفته بودیم پس دادیم و تصمیم گرفتیم با هم برویم بیرون… تمام سوپرمارکت‌های بزرگ را گشتیم ولی نبود که نبود، از آن بدتر نمی‌توانستیم به آن‌ها حالی کنیم چه می‌خواهیم. نه معنی “waterproof” را می‌دانستند و نه “mayo”. حتی مجبور شدیم پوشک را نشانشان بدهیم و بعد شروع کنیم به ادا درآوردن حالت شنا. دیگر داشتیم ناامید می‌شدیم که به فکرم رسید به فروشگاه میگروس هم یک سر بزنیم… این فروشگاه بزرگ زنجیره‌ای که در تقاطع خیابان Kazım Karabekir و اتوبان İpek Yolu Caddesi قرار دارد، آخرین امید ما بود. بنابراین سوار دولموش شدیم و سریع خودمان را به آن رساندیم. وقتی وارد فروشگاه شدیم، از دیدن آن همه اجناس رنگارنگ و یخچال‌ها و قفسه‌هایی پر از خوردنی‌های رنگارنگ و به ظاهر خوشمزه سر ذوق آمده بودم و کلاً هدف را فراموش کردیم.

5 دیدگاه دربارهٔ «سفرنامه وان: ماجراجویی از رشت تا قلب ترکیه در پاییز ۹۳;

  1. سلام ممنون خیلی سفرنامه ی خوبی بود. محل کارم خوندمش و قسمت خودکشی صبحانه کلی خندیدم. شاد باشید همیشه

    1. سلام

      معمولا فروشهای فوق العاده ماهانه نیست

      قبل از مناسبتهایی مثل کریسمس و روز مادر و امثالهم فرصتهای خوبی برای خرید است

      همچنین اواخر هر فصل لباسهای آن فصل به حراج گذاشته می شود

      در حال حاضر از اواسط بهمن به بعد فرصت استفاده از حراجی لباسهای زمستانیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *