خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

خاطرات سفر از شهر رشت به وان : اول باید بگم که من ساکن شهر رشت هستم ولی با توجه به سکونت خواهرم در شهر تبریز من شروع سفرم بعد از یه استراحت یک روزه در تبریز آغاز شد.

من ابتدا می خواستم با تور از تبریز برم وان که واسه هتل آکدامار نفری ۴۲۰۰۰۰ هزارتومان و برای پسر ۲٫۵ ساله ام حدود ۲۰۰۰۰۰ هزارتومان

که به دلیل مصادف شدن با ایام سوگواری تاسوعا و عاشورا تور کنسل شد

و من که هیچوقت کوتاه نمیام و همیشه نقشه دومی دارم تصمیم گرفتم خودم تا مرز برم ….

شروع سفرنامه خاطرات سفر از شهر رشت به وان :

صبح روز سه شنبه ۹۳/۰۸/۱۳ ساعت ۷ صبح از شهر تبریز عازم شهر خوی شدیم که حدود ۲ ساعت طول کشید تا رسیدیم .

جاده بین این دو شهر هم جاده نسبتا خوبیه (قسمتی اتوبان و قسمتی ۲ طرفه).

اول سراغ ترمینال خوی رو گرفتم که از اونجا مستقیم برای شهر وان ماشین ون هست و با نفری ۴۵ هزارتومان شما رو میبره تا هتل مورد نظرتون.

اما ۲ تا ماشین موجود صبح ساعت ۸ رفته بودن و سواری ها هم بخاطر قانون جدید جریمه بنزین ، تا مرز بیشتر نمیرفتن.

طبق معمول باز من از رو نرفتم و خودم تصمیم گرفتم راهی مرز بشم..

توی همون ترمینال با یه راننده دوست شدم که هم مسیر رو بهمون گفت هم کارتش رو داد که اگه قصد داریم دفعه بعد بیایم روز قبلش باهاش هماهنگ کنیم.

کلی هم راهنماییمون کرد حتی شماره حساب ها رو هم واسه عوارض خروج بهمون گفت

جاده مرز رازی دقیقا از کنار ترمینال خوی شروع میشه .. ۶۰ کیلومتر راه پر پیچ و خم و با آسفالت ضعیف و بعضی قسمت ها خاکی…

البته با طبیعتی دلنواز و در آن صبح زیبا و آفتابی پاییزی خیلی لذت بردیم تا رسیدیم به مرز.

تاکید میکنم دوستان فقط در سفرها به مقصد فکر نکنند و از مسیر هم لذت ببرند.

برای این مسیر باید یه ساعت وقت گذاشت .

در انتهای مسیر و با گذشتن از جاده ای که دو طرف آن را درختان محصور نموده اند به پاسگاه مرزی می رسید.

ماشین رو اگه کاپتاژ نکردین باید در پارکینگ خاکی و پر از چاله چوله دم مرز بزارید و وسایلاتون رو بردارید و پیاده برید به سمت کیوسکهای مرزی .

قبل از عبور از درب ورودی مرز می بایست عوارض خروج و شهرداری رو در باجه بانک ملی که سمت چپ در ورودی قرار داره پرداخت کنن.

من که رفتم چون خلوت بود خیلی سریع کارم انجام شد و فقط اسم افراد و مبلغشون رو توی فیش نوشتم

( نفری یک فیش ۲۵هزار تومانی برای عوارض خروج و یک فیش مشترک برای شهرداری قطور که مبلغش معادل تعداد نفرات ضربدر ۳۰۰۰ تومان هست و نیازی به فیش تکی نمی باشد. خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه(

در حال حاضر عوارض شهرداری حذف شده و نیازی به پرداخت نیست .

حالا با در دست داشتن فیش ها و پاسپورت وارد کانکس خروجی مرز شدیم و خیلی فوری کارمون تموم شد.

درواقع ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه ما مهر خروجمون خورد و اومدیم دم مرز ترکیه برای کارهای ورود به خاک ترکیه اما….

برق در طرف ترک نبود و همه به انتظار اومدن برق بودن… خیلی ها از ۹ صبح اونجا بودن .

هوای بیرون سرد بود و گل پسر من هم تو بغل مامانش خواب که این کار رو واسه ما سخت میکرد .

البته اتاقک سالن انتظار قسمت ایرانی ها گرم بود.

خلاصه حدود ساعت ۱۱:۳۰ بود که دل ترکها به حال جمعیت سوخت

و پاسهای ما رو گرفتن و به ایستگاه قطار که در ۳کیلومتری اینجا قرار داشت بردن

تا اونجا ورودی ها رو ثبت کنند .

ساعت ۱۲ بود که ماشینشون اومد و ما دورشون جمع شدیم و اونا به شکل نا واضحی شروع به خوندن اسامی روی پاسپورتهامون کردن

. وقتی پاسهای هرسه نفریمون رو گرفتم از گیت که خاموش بود رد شدیم و به صورت سرسری توسط ۲ تا مامور ترک چمدونامون چک شد از اونجا خارج و وارد مرز ترکیه شدیم

.ماکه از هفته ها قبل استرس این سفر رو به دلایل مختلف از جمله عدم تجربه زمینی و همینطور ناآرامی های اخیر ترکیه داشتیم با ورود به خاک ترکیه اندکی آروم شدیم.

در بیرون مرز تعداد زیادی ون ۱۴ نفره آماده حمل مسافرین به شهر وان بودن.

ما هم با چند نفر از زوجهایی که همونجا باهاشون دوست شده بودیم و از تهران میومدن سوار یه ون شدیم.

قبل از حرکت نفری ۲۰ لیر (۳۰ هزارتومان) دادیم به راننده.

راننده کرد بود و با خوشرویی یه بطری حاوی خوشبوکننده دست به ما داد تا دستهامون رو معطر کنیم .

یه آهنگ ترکی هم گذاشت و شروع به خوندن کرد با آهنگ..

بچه ها هم کلی شوخی میکردن و جو شادی داشتیم تا هنگام رسیدن به وان .

جاده ۹۰ کیلومتری تا وان اتوبانی بود ۲ بانده که هرچه از مرز به وان نزدیک میشدیم کیفیت آن بهتر میشد .

در شروع مسیر جاده پر از سنگ بود که از زیر لاستیک ها در میرفت و به بده و شیشه ماشینهای کناری برخورد می کرد و گاها خسارتی هم به دنبال داشت.

حدود ۱:۱۰ دقیقه در راه بودیم که نمایان شدن دریاچه ای از دور نوید رسیدن به مقصد می داد.

ساعت به وقت ایران حدود ۲ عصر و به وقت ترکیه ۱۲:۳۰ دقیقه بود (به محض ورود به ترکیه ساعتتون رو ۱٫۵ ساعت عقب بکشید).

در ابتدا راننده حاضر به رساندن مسافرین به هتل نبود و وارد ترمینال شد

اما با اسرار ما قبول کرد ما رو تا فلکه ماراش ببره که تقاطع ۲ خیابان اصلی و نزدیک به هتل های داخل شهر بود .
من و همسرم عهد کرده بودیم درصورت عدم استفاده از تور

بهترین هتل رو واسه سکونت انتخاب کنیم و بخاطر همین از با یه دولموش رفتیم

خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

به سمت هتل پنج ستاره elite world که توی خیابان Kazım Karabekirقرار داشت .

هزینه دولموش تقریبا ۱٫۵ لیر برای هر نفره ..

ورودی هتل نوید انتخاب هتلی خوب رو میداد .

از ۳ نفری که در بخش پذیرش هتل بودن فقط ۱ نفر به زبان انگلیسی مسلط بود که بعد از خوش آمد گویی از ما مدت اقامتمون رو پرسید و قیمت هر اتاق ۲ نفره استاندارد رو برای هر شب ۳۰۰ لیر اعلام کرد .

ولی ما که اهل چونه زدن بودیم با کلی صحبت رسوندیم به شبی ۲۱۰ لیر

و بعد از پرکردن فرم پذیرش و پرداخت ۴۲۰ لیر برای ۲ شب اقامت کارت اتاقمون رو تحویل گرفتیم و به اتاقمون در طبقه ۵ رفتیم .

اتاق خوب و راحت با امکانات کامل که توی سایتش قابل مشاهده است.(http://www.eliteworldvan.com.tr/)

سریع لباسامون رو عوض کردیم و برای دیدن شهر و صرف نهار راهی خیابان شدیم

خلاصه بعد از یه ۵ ، ۶ ساعت تحمل مسیر و سایر مسائلی که بهش اشاره شد وسایلامون داخل اتاق قرار دادیم و بعد از اینکه یه آبی به سرو رومون زدیم برای صرف نهار و دیدن شهر از هتل خارج شدیم.

ساعت حدود ۱ بعد از ظهر به وقت ترکیه بود . هوا ابری بود و سوز سردی میومد .

طبق اطلاعاتی که از سایت هواشناسی گرفته بودم دمای هوا بین ۶ تا منفی ۵ درجه در نوسان بود و یکی دو ساعت دیگه بارش برف شروع میشد

.ولی شوق یه تجربه جدید باعث شده بود این سرما رو حس نکنیم و حتی پسر شیطونم میخواست کلاه و کاپشنش رو در بیاره

در مسیر بلوار Kazım Karabekir به سمت تقاطع خیابان جمهوریت شروع به پیاده روی کردیم و در مسیر یه نگاهی به فروشگاهاش انداختیم .

اینرو باید یادآوری کنم وقتی با ون وارد شهر و خیابانی که پایانه توش بود شدیم خیلی حالمون گرفت و فکر کردیم وارد یه روستا شدیم ولی با قدم زدن توی این دو خیابان معروف شهر وان احساس میکنید در قلب ترکیه قدم میزنید و زرق و برق فروشگاهها شما رو از اون احساس اولیه رها میکنه.

در خصوص مردم این شهر هم چیزی رو که فهمیدم میگم و البته میتونه اشتباه باشه پس خیلی شخصی توصیفشون میکنم.

مردمی هستند بسیار مهربان و مهمان نواز که بیشتر کرد زبان هستند تا ترک زبان و بیشتر افراد حتی با جملات ابتدایی انگلیسی آشنایی ندارند

و متاسفانه احتمالا به دلیل iQ پایین به سختی می توان با زبان ایما و اشاره به آنها چیزی فهماند

حتی من که در پانتومین (احتمالا منظور پانتومیم هست)  ادعا دارم گاهی می ماندم که چگونه منظورم را برسانم ولی دانستن اندکی زبان ترکی خیلی کاربردی است.

در خصوص پوشش هم هم باحجاب دارند و هم بدون حجاب که البته بهتر است بگویم بدون روسری چون پوشیده لباس می پوشند . خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

و با وجود آن همه لباس زیبا من به ندرت آدم خوش لباس می دیدم ،

فکر کنم بیشتر مربوط به سلیقه انتخابشون بود چون بعدا هنگام خرید دیدم که چی اتخاب می کردن… بگذریم

همینطو که در طول مسیر پایین میرفتیم از چند فروشگاه دیدن کردیم چند تا چیزم که بیشتر قاقالی لی واسه فسقلیمون بود خریدیم

تا یه کوچه مونده به تقاطع سمت چپ کوچه Bahçıvan یه غذا خوری بود با غذاهای محلی به نام Pinar Et Lokantasi که چون شلوغ بود رفتیم و ما هم داخلش نشستیم .

( یکی از راههای فهمیدن خوب بودن کیفیت غذای یک رستوران در سفر به جاهایی که اطلاعات چندانی ازش ندارین در مرکز شهر دنبال رستوران شلوغ بگردید چون حتما یه چیزی هست که اونجا تجمع کردن و لااقل غذاش تازست(

 تا وارد شدیم صاحب رستوران که فهمیده بود توریست هستیم به استقبالمون اومد و دستور داد یه میز خانوادگی رو واسمون خالی کنن و خودش منو رو واسمون آورد

و ضمن توضیح هر یک از غذا ها به صورت ترکی به همراه چند کلمه ترکی مثل گوشت یا کوبیده به ما فهموند چه غذاهایی داره

ما هم از قبل اسم اسکندر کباب رو شنیده بودیم و همینطور دونرکباب رو و از هرکدوم یه پرس سفارش دادیم .

اولش برامون ۲ نوع سالاد آوردن یکی همون سالاد شیرازی با برش های درشت تر بهمراه جعفری و دیگری پوره ای از فلفل و پیازو جعفری که برای شروع بد نبود

و اما غذای اصلی رو که آوردن از طرز سرو کردنش خوشم اومد .

اسکندر کباب یه دیس بود که درسمت راستش ماست چکیده بود در سمت چپش ترکیبی از برنج و بلغور کندم پخته شده بود و در مرکز بر روی نانهای برش خورده گوشت بربان شده با یک سس که ترکیبی از گوجه پخته شده در دنبه یا روغن حیوانی بود

و دونر کباب شامل یک دیس از گوشت بریان به همراه برنج و بلغور و سمت دیگر پیازو جعفری بود که با نانی شبیه بربری خودمان و تکه های نان لواش محلی ترکها به نام یوفکا سرو میشد .

جای همه دوستان خالی غذا بسیار عالی بود و کل این غذا ها شد ۲۶ لیر که خیلی مناسب بود .

بعد از صرف غذا از رستوران خارج شدیم تا چرخی در شهر بزنیم .

برف هم طبق پیش بینی شروع به بارش کرده بود و ما هم با شکم سیر از بارشش لذت میبردیم

چون گل پسر ما خسته بود و وقت چرت نیمروزیش بود تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم

فقط قبل رفتن به هتل ۵۰۰ دلار رو توی یه صرافی در خیابان جمهوریت با نرخ ۲٫۲ به لیر تبدیل کردیم (فروش ۲٫۲۵ و خرید ۲٫۲) یعنی ۱۱۰۰ لیر گرفتیم . خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

(نرخ تبدیل معمولا در طول روز نوسان خیلی کمی داره و در طول این ۲ روز بیشترین نرخی که تبدیل کردم ۲٫۲۲ بود- همیشه سعی کنید به اندازه نیازتون و حتما از صرافی ها که از ۹صبح تا ۷ شب هم یکسره باز هستند دلارتون رو تبدیل کنید)

در طول مسیر تا هتل که ۱۵ دقیقه پیاده راه بود از چند فروشگاه هم بصورت گذرا دیدن و خرید کردیم

مثل دفاکتو و ماوی و …. و با خرید ها به هتل رسیدیم .

قبل رفتن به اتاقمون به لابی هتل مراجعه کردم و مبلغ اتاق رو به لیر پرداخت کردم و ۲۰۰ دلاری رو که بصورت امانی داده بودم تحویل گرفتم

چون در شروع سفر ۸۰ لیری که از سفر تابستونمون به کوش آداسی مونده بود رو فقط داشتم که تازه ۴۰ دلارش رفت واسه هزینه مرز تا وان و مابقی پولم به دلار بود و هتل نرخ تبدیلش ۲٫۱ بود، من قبول نکردم و گفتم بعدا با لیر تصویه (تسویه) میکنم و ۲۰۰ دلار رو امانی گذاشته بودم .

این رو گفتم تا دوستان اگه پول رایج نداشتن با هرقیمتی حاضر به تبدیل پولشون نباشن

 وقتی وارد اتاقمون شدیم خانومم پسری رو به من سپرد و خودش دوباره برای خرید بیرون رفت .

منم با پسری یکم بازی کردم تا خوابید .

بعد لباس هامون رو از توی چمدن بیرون آوردم توی درآور اتاق چیدم و تا برگشت همسرم کمی کنار پسری استراحت کردم

حدود دوساعت بعد خانومم با کلی خرید برگشت، البته بگم بیشتر خرید ها سفارش دوستان و آشنایان بود و بنده خدا در طول سفر واسه خودش کمتر خرید کرد .

بعد از کمی استراحت و جابجایی خرید ها به یک ساک بزرگ و سبک که به همین منظور همراه آورده بودیم و بیدار شدن پسری از خواب با چشمهای پف کرده حدود ساعت ۵:۳۰ دقیقه عصر دوباره عازم خیابان شدیم.

قبل از خروج از لابی ساعت کار استخر رو پرسیدم که گفت تا ۱۰ شب بازه و ما قرار شد تا ۷ شب برگردیم.

هوا کاملا تاریک شده بود و نورهای فروشگاهها شهر رو روشن و زیبا میکرد .

ما در امتداد خیابان به سمت تقاطع اصلی به راه افتادیم و باز هم خرید و باز هم خرید و خرید …  خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

در خصوص اجناس یک توضیح کلی میدم

 فروشگاههای زنجیره ای مثل ال سی وایکیکی و دفاکتو جزء فروشگاها با تنوع بالا کیفیت قابل قبول و تخفیفات فصلی که مناسب برای هر گونه خرید و سوغاتی در همه رده های سنی هست و قیمتشون به نسبت ایران حد اقل نصف یا کمتره ،

من همون اجناسی رو که توی وان خریده بودم همون روزی که برگشتم ، توی مجتمع لاله پارک تبریز از نمایندگی همون کمپانی ها با قیمت ۲٫۵ برابر دیدم.

 برند هایی مثل پیرگاردین که معمولا ارقام بالایی برای خرید باید بپردازید و البته باز هم به نسبت ایران حدود ۳۰ تا ۵۰درصد ارزانتر می باشد .

 فروشگاه های مواد غذایی زنجیره ای مثل میگروس که واسه من مثل یه تفریحگاهه و از گشتن در یک یک غرفه هاش لذت میبرم .

عاشق بسته بندی های زیبا و دلفریبشونم و دوست دارم همه چیز رو تست کنم.

لعنتی همه جنساشونم خارجیه 🙂

فروشگاههای کوچک لباس و کفش و میوه و شیرنی که اگه وقت کنی میتونی چیزای خوبی رو با تخفیف ازشون بگیری یا طعم های خوبی رو تجربه کنی .

خلاصه واسه ۳ تا ۴ روز یه سره میتونی تو این فروشگاهها بگردی و خودت رو سرگرم کنی.

حدود ساعت ۶:۴۵ دقیقه برگشتیم هتل و بعد از جابجایی وسایل مایو هامون رو پوشیدیم و یه لباس ورزشی رو هم روش پوشیدیم

و کفشمون رو پا کردیم و حرکت کردیم به سمت طبقه منفی ۱ و استخر و سونا تا خستگی یک روز پر هیجان رو از تن به در کنیم….

ما خوشحال سوار آسانسور شدیم و طبقه ۱- رو زدیم .

در قسمت ورودی یه خانوم خوشرو ایستاده بود و ضمن خوش آمد گویی شماره اتاقمون رو خواست و بعد یه لیست رو که شماره اتاق و ساعت ورودمون بود رو داد امضا کنیم ما هم خوشحال که رفتیم واسه ریلکسیشن ۲ساعته ،

یه امضا خوشگل انداختیم پای ورقه و خواستیم بریم سمت رختکن که خانومه ازمون پرسید میخواین از استخر هم استفاده بکنین؟

گفتم بله ؟ گفت کلاه شنا دارین؟ گفتم نه؟ گفت باید داشته باشید اگه بخواین ما اینجا واسه فروش داریم.

ما هم ناچار ۲ تا گرفتیم ۲۰ لیر و گفتیم بزنه به حساب اتاق و دوباره خواستیم راه بیفتیم که گفت بچتون باید پوشک ضد آب مخصوص استخر داشته باشه .

گفتیم اون چنده ، یکی بده … گفت متاسفانه نداریم باید از بیرون تهیه کنید…

آقا انگار آب یخ ریختن روی ما… کلاههایی رو که گرفته بودیم پس دادیم و تصمیم گرفتیم با هم بریم بیرون…

تمام سوپرمارکتهای بزرگ رو گشتیم ولی نبود که نبود از اون بدتر نمیتونستیم بهشون حالی کنیم چی میخوایم.

نه معنی واترپروف(water proof) رو میدونستن نه مایو(mayu) .

حتی مجبور شدیم پوشک رو نشونشون بدیم و بعد شروع کنیم به ادا درآوردن حالت شنا

 دیگه داشتیم نا امید میشدیم که به فکرم رسید بریم فروشگاه میگروس هم یه سر بزنیم…

این فروشگاه بزرگ زنجیره ای که در تقاطع خیابان Kazım Karabekir و اتوبان İpek Yolu Caddesi قرار داره آخرین امید ما بود .

بنابراین سوار دولموش شدیم و سریع خودمون رو رسوندیم بهش .

وقتی وارد فروشگاه شدیم از دیدن اون همه اجناس رنگ و وارنگ و یخچال ها و قفسه هایی پر از خوردنی های رنگ و وارنگ و به ظاهر خوشمزه سر ذوق اومده بودم و کلا هدف رو فراموش کردیم .

یه سبد ورداشتیم و پسری رو نشوندیم داخلش و شروع کردیم از هرچیزی که نمیتونستیم خودمون رو درموردش کنترل کنیم برداشتن .

قفسه نوشیدنیهاش که نگووووووو….

خلاصه رسیدیم به قسمت پوشکها و با نا امیدی شروع کردیم به گشتن که ناگهان….

بلههههه خود نایابش بود … ورش داشتیم و رفتیم ۲ تا کلاه شنا هم ورداشتیم که دونه ای ۸ لیر بود و خوشحال رفتیم سمت صندوق…

چشماتون روز بد نبینه ۱۶۳ لیر خوراکی گرفته بودیم .

البته ۳۴ لیرش پوشک ۱۰ تایی ضد آب بود و ۱۶ تاش کلاه ….

با دو تا ساک و بچه بغل زدیم بیرون . هوا هم سرررررد … ماشینم گیر نمیومد

همینطور نا امید وایساده بودیم که یه ماشین فیات سواری که مشخص بود مسافر کش نیست جلومون توقف کرد .

راننده که مرد میانسال و خوش تیپی بود به همراه ۲ پسر بچه که یکی جلو نشسته بود و دیگری در صندلی عقب .

به محض توقف پسری که جلو نشسته بود پیاده شد و در رو برای من باز گذاشت و خودش رفت عقب و راننده هم که اگه اشتباه نکنم خودش رو عارف معرفی کرده بود از ما پرسید کجا میخوایم بریم و ما گفتیم هتل الیت ورلد و باخوشرویی گفت که سوار شیم.

این صحنه واسه من تاثیر گذار بود و احساس خوبی به مردم وان پیدا کردم.

در طول مسیر کوتاهی که تا هتل بود چند تا سوال در مورد کشور و شهری که ازش اومدیم ، اسمامون ، شغلمون و …. پرسید که همسرم بهش جواب داد .

بچه های خوبی هم داشت . در طول مسیر با پسرم بازی میکردن .

وقتی رسیدیم دم هتل صمیمانه ازش تشکر کردم و اون هم سفر خوبی واسمون آرزو کرد .

اینقدر سریع دنبال وسایل گشته بودیم که همه این داستان از خروج تا ورود ۱ ساعت بیشتر طول نکشید و ساعت ۸ وارد هتل شدیم .

به سرعت به اتاق رفتیم و پسری رو پوشک کردیم و خودمون رو رسوندیم به استخر …

با لبخندی مفهومی به دختری که در قسمت پذیرش بود فهموندیم که هم کلاه گرفتم ارزونتر و هم مایو واسه پسر، دیگه حرفه حسابت چیه …

حوله هامون رو تحویل گرفتیم و رفتیم سمت رخت کن .

قسمت ورزشی تفریحی هتل شامل یک سالن مجهز بدنسازی که چندین تردمیل و دستگاههای مدرن داخلش بود و کنار استخر قرار داشت .

یه استخر با عمق ثابت ، سونا بخار و خشک و یه حمام ترکی (حمامی که توی سریال حریم سلطان مشون میداد 🙂 )

که واسه مهمانهای هتل رایگان بود و یه سالن واسه ماساژ که توسط ۲ تا خانوم مالزیایی انجام میشد و بسته به نوع ماساژ و مدت ماساژ پولی بود .

ما هم بعد تعویض لباس و کمی نرمش وار استخر شدیم و تا ساعت ۹ با همسرم و پسری شنا کردیم و بعد رفتیم واسه حمام ترکی.

وای که چه کیفی داشت . یه حموم از سنگ مرمر به صورت چند ضلعی که در کناره ها یک سکو دورتادور برای نشیتن داشت و در فاصله های معین شیرهای آب گرم و سرد و حوضچه ای کوچک و مرمری در زیر آن جهت استحمام درحالت نشسته و ضمنا یک سکوی مرمری چند ضلعی در وسط که گرم بود و دراز کشیدن روی اون لذت بخش بود .

فضای خوبی بود برای رهاشدن از خستگی های روز ( در سفرهای دیگه ای که به شهرهای ترکیه داشتم چون زمان سفر در تابستان بود علیرغم اینکه هتلها مجهز به حمام ترکی بودن اما هیچوقت استفاده نکرده بودم که باید بگم پشیمونم).

ساعت نزدیک ۱۰ بود که سبکبال از رختکن خارج شدیم و به سمت اتاقمون رفتیم …

روی تخت ولو شدیم و تلویزیون رو روشن کردم و گذاشتم یه شبکه ای که داشت آهنگ ترکی پخش میکرد و یه مقدار نوشیدنی و تنقلاتی که از میگروس خریده بودیم رو خوردیم .

اول قرار بود که شام بریم بیرون ولی بخاطر پسری و ترس از سرماخوردگی من قرار شد برم بیرون دنبال غذا….

ساعت نزدیک ۱۱ بود که وارد خیابون شدم .

هوا بشدت سرد بود و تقریبا همه جا بسته بود .

حتی خیلی از رستورانها …جهت گرم شدن و تسریع در زمان با حالت دو مسیر خیابان رو طی کردم تا به یک رستوران رسیدم که تخصصش پیده بود

( پیده یکی از غذا های محلی ترکیست و شباهت زیادی به پیتزا داره با این تفاوت که خمیر رو به شکل قایق درمیارن و داخلش رو با مخلفاتی مثل گوشت و فلفل سبز یا مرغ و سبزیجات یا هر چیز دیگه پر میکنند و میزارن توی تنور)

یه پیده گوشت سفارش دادم و پولش رو حساب کردم( ۱۶ لیر) . قبل از اینکه وارد اینجا بشم توی مسیر به دکه های کوچیکی برخورد کرده بودم که توی ویترینشون یه کاسه بزرگ حاوی موادی شبیه گوشت کوبیده (یکم قرمزتر) داخلش هست و جلوش پره از کاهو و جعفری.

خواستم تا پیده آماده بشه یه سر به اونجا بزنم و ببینم چیه .

چون به نسبه مشتری خوبی داشت و شلوغ بود. از فروشنده پرسیدم که این چیه و اون مقداری از اون مواد رو گرد کرد و داخل برگ کاهوو گذاشت و بطرفم گرفت تا تست کنم. مزه جدیدی بود .

ترکیبی از طعم فلفل، حبوبات و شاید سیب زمینی با تازگی برگ کاهوو و ترشی مطبوع لیمو .

خوشم اومد… گفتم ساندیچی چند فکر کنم ۲ یا ۳ لیر بود . ۲عدد سفارش دادم.

خیلی جالب ساندویچش میکرد . یه نون لواش رو باز میکرد ، بادست (البته دستکش پلاستیکی) اون خمیر سرد رو مشت میکرد و داخل لواش میچید ،

چند برگ کاهوی تازه رو با دست خرد میکرد و داخلش میزاشت و مقداری جعفری تازه و رب انار رو هم مثل سس روش میریخت و در انتها یه لیمو روش میچکوند بعد نون رو لولش میکرد و فرم میدادو با کاغذ کاهی میپیچید.

خیلی خاص بود . فقط یادم رفت اسمش رو بپرسم. (خواهرم میگفت به لقمه لبنانی معروفه) .

ساندویچهارو گرفتم و رفتم واسه گرفتن پیده . تازه از تنور در اومده بود و وای که چه بویی .

بصورت نواری برش دادو گزاشت تو ظرف مخضوض فومی و با یه سالاد داد بهم . تا خود اتاق دویدم که مبادا پسری گشنه بخوابه .

جاتون خالی غذا رو زدیم به بدن و حدود ساعت ۱۲ بود که آماده شدیم برای یه خواب جانانه .

پسری ۱٫۲٫۳ نگفته بیهوش شد . منم تا سرم رو گذاشتم روی بالش رفتم

 وقتی چشم باز کردم احساس کردم وسط ظهره چون از پنجره نور آفتاب اتاق رو کاملا روشن کرده بود، با ناراحتی از جا پریدم و به سمت گوشیم رفتم…

ساعت ۶:۲۰ دقیقه بود!!!!! واقعا عجیب بود چون اصلا خوابم نمیومد و کاملا سرحال بودم .

پسری و خانومم هنوز خواب بودن، اول تصمیم گرفتم برم استخر ولی یادم اومد تا ساعت ۸ بسته است.

پس تصمیم گرفتم یه چرخی تو شهر بزنم. لباس پوشیدم و از هتل زدم بیرون.

هنگام خروج دیدم تعداد زیادی پلیس با اسلحه در لابی و بیرون هتل هستند.

با توجه به درگیری های گذشته یکم نگران شدم. نزدیک ۷ صبح وارد خیابان شدم.

هوا صاف بود و آفتابی ولی سرد(حدود ۱ درجه) ، خیابان پر تردد بود احتمالا درحال رفتن به محل کار یا تحصیل، تقریبا تمام فروشگاهها بجز فروشگاههایی که صبحانه عرضه میکردند بسته بود.

خیلی دلم میخواست سری به کافه ها و کله پزی های شهر بزنم چون در خاطراتی که قبل از سفر خونده بودم خیلی تعریفش رو شنیده بودم.

ولی چون هم تنها بودم و هم نمیخواستم صبحانه مفتی هتل رو از دست بدم بیخیال شدم  چیزی که برام جالب بود نانوایی هایی بود که داخلشون نیمکت برای صرف صبحانه هم بود .

فضای جالبی بود که واقعا ارزش دیدن رو داشت . بعد از یک ساعت چرخیدن به هتل برگشتم و یه دوش گرفتم.

همسرم بیدار بود و داشت وسایل رو مرتب میکرد. یه دوش گرفتم و اومدم سراغ پسری که داشت کم کم با یه لبخند دلنواز بیدار میشد

. اونایی که پدر و مادر شدن میدونن که چقدر زیبا میشن این موجودات وقت بیدار شدن.

خلاصه یه خورده با گل پسر بازی کردیم و قربون صدقش رفتیم با همکاری همسر مهربان تا سرحال بشه و کم کم آماده شدیم برای صرف صبحانه .

به رستوران در طبقه اول رفتیم که در اونجا صبحانه سرو میشد. با کمال تعجب دیدم تعداد زیادی پلیس در حال صرف صبحانه هستند.

یه گوشه رو انتخاب کردیم و به گارسون گفتم یه صندلی کودک واسه پسری آورد و اونوقت به نوبت رفتیم واسه آوردن صبحانه خودمون که بصورت سلف سرویس بود.

تقریبا تنوع خوبی داشت . از انواع پنیر و ژامبون تا املت و نیمرو و مربا و کره و سرشیرو عسل و ترشی و سوپ و خوراک گوشت و لوبیا و زیتون و انواع سبزیجات و نان و شیرینی گرفته تا انواع نوشیدنی های گرم و سرد. تقریبا در حد مرگ خوردم…

بعد از خودکشی صبحگاهی که بیشتر از یک ساعت طول کشید به اتاق برگشتیم و آماده پیاده روی شدیم.

ساعت حدود ۹ صبح بود که از هتل زدیم بیرون…

فروشگاهها کم کم در حال باز شدن بودند و ماهم وارد اولین فروشگاهی که تازه شروع به کار کرده بود شدیم و من با پسری بازی میکردم و خانومی لیست خریدش رو تکمیل میکرد.

این روال ادامه پیدا کرد تا موقع ناهار . برای نهار تصمیم گرفتیم از یک فست فودی معروف مثل مکدونالد خرید کنیم .

من معمولا در سفرهام اولویت غذاییم با غذاهای محلی اون کشوره ولی غیره ممکنه حداقل یه وعده رو به یکی از فست فودهایی که در همه جای دنیا به جز ایران شعبه دارند و من آرزو به دل هستم واسشون اختصاص بدم.


وسایلی رو که خریده بودیم به هتل انتقال دادیم و پس از یه استراحت کوتاه پیاده به سمت تقاطع معروف حرکت کردیم .

دقیقا در همین سمتی که هتل هست و در جند متری تقاطع یه جایی مثل پاساژ هست که چند تا فست فودی که بیشترشون فقط توی ترکیه شعبه دارند قرار داره و فقط برگر کینگ واسم آشنا اومد.

البته از بس که راه رفته بودیم دیگه حوصله بررسی نداشتم و به محض ورود از همونجا غذا سفارش دادم و طبقه بالا رو حوصله نکردم ببینم.

البته خبری از KFC نبود… ۲ تا یی حدود ۲۰ لیر پول غذامون شد.

جالب اینکه موقع دریافت سفارش فهمیدم ساندویچ من اشتباه شده که به محض اعتراض با کلی عذر خواهی قبلش و کلی بعدش سریع عوضش کردند.

جاتون خالی خیلی خوب بود. بعد از نهار یه گردش کوتاهی کردیم و یکم خرت و پرت خریدیم و به هتل برگشتیم.

چون پسری موقع خواب عصرش بود. به اتاق برگشتیم و پسری رو خوابوندیم و من موندم پیشش و خانومم دوباره رفت بیرون.

منم بعد از کمی تماشای تلویزیون یه چرتی زدم . انتهای قسمت اول خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه

 کانال تلگرامی راهنمای سفر زمینی به ترکیه

خاطرات سفر از مشهد به ترابزون

5 دیدگاه دربارهٔ «خاطرات سفر از شهر رشت به وان ترکیه;

  1. سلام ممنون خیلی سفرنامه ی خوبی بود. محل کارم خوندمش و قسمت خودکشی صبحانه کلی خندیدم. شاد باشید همیشه

    1. سلام

      معمولا فروشهای فوق العاده ماهانه نیست

      قبل از مناسبتهایی مثل کریسمس و روز مادر و امثالهم فرصتهای خوبی برای خرید است

      همچنین اواخر هر فصل لباسهای آن فصل به حراج گذاشته می شود

      در حال حاضر از اواسط بهمن به بعد فرصت استفاده از حراجی لباسهای زمستانیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل